روزی که عمه خورشید مرد رمانی داستانی به قلم خانم منیژه آرمین و منتشر شده توسط انتشارات عهدمانا است.
سهراب خانزاده نوجوانی که دفترچه خاطرات عمهاش را پیدا میکند و قدم به قدم با عمه دوران گذشته را مرور میکند.
روی ایوان بزرگ فرش انداخته و مخدّهها را چیده بودند. سماور روشن بود و مشغلام قوری و استکانها را وارسی میکرد. قلیانها را شسته و آماده به ردیف گذاشته بودند. پدرم روبدوشامبرِ طلاییرنگش را پوشیده و منتظر همپالگیهایش بود.
مادرم با تحقیر به این صحنه نگاه میکرد و میگفت: «ببین کار اربابها به کجا رسیده که رستمخان، وارث آنهمه افتخارات اربابی و اربابزادگی، با چه لباسی از مهمانها پذیرایی میکند!»
مادر راه میرفت و غرولند میکرد و میگفت: «حیف و صد حیف که عمر من به پای این مرد هدر شد.»
ثریا همهجا دنبال مادر بود و پا جای پای او میگذاشت. با اینکه ده سال بیشتر نداشت، با ظاهری چشمگیر، نظرها را به خود جلب میکرد. پدر شاهنامه را باز کرده و با صدایی کمی نازک، میکوشید اشعار را با زیروبم خاصی که عظمت حوادث را نشان دهد، بخواند.
شاید تابهحال بیش از صدبار حکایت کشته شدن سهراب را به دست رستم از زبان پدر شنیده بودم، ولی همچنان این حکایت برایم جالب بود، شاید بهخاطر اینکه اسم خودم سهراب و اسم پدرم رستم بود.
پدر به رستم علاقۀ خاصی داشت. شاید ناخودآگاه میان خودش و او رابطهای احساس میکرد. شاید هم میخواست ضعفها و شکستهایش را در پهلوانیهای رستم، گم کند.
مادر بیرحمانه او را از این خیالات بیرون میکشید. گاهی ادای او را درمیآورد و میگفت: «خیالاتی شدی مرد! خدا پدرت را نیامرزد که این اسم را روی تو گذاشت. یادت باشد که رستم زابلی بود و تو مازندرانی! تازه او را هم فردوسی پهلوان کرده، وگرنه یلی بود در سیستان...»
و بعد زیر لب ادامه میداد: «ای لعنت بر این شاعر که مرا اسیر خیالات تو کرده!»
پدرم به جبران این تحقیرها، هفتهای یکبار در جمع دوستان، حکایت رستم و سهراب را، با صدایی که سعی میکرد محکم و رسا باشد میخواند. طنین صدای او در همۀ اتاقها و حیاط بزرگ میپیچید.
نظر دیگران //= $contentName ?>
کتاب روزی که عمه خورشید مرد فکر نمیکردم اینقدر قشنگ باشه. یه داستان تلخ اربابی که ته مایه تاریخ ایران تو خطها...
بار ها کتاب روزی که عمه خورشید مرد رو در میز کتاب مدرسه دیدم بودم با این که نسبت بهش کنجکاو بودم اما نخونده بو...
#چالش_مرور_نویسی_فراکتاب خلاصه کتاب: اولین شخصیتی که قراره باهاش آشنا بشیم، سهراب هست، سهراب پسر یکی خان ها...