کتاب ابله، شاهکاری دیگر از فئودور داستایوفسکی، بیش از هر چیزی بی ارزش بودن صداقت در زمان فراگیری دروغ و نیرنگ را بیان می کند. ابله از یک سری حوادث ناگوار و پشت سرهم ترکیب شده، حوداثی که بدست شخصیت های حساس پیش بینی شده ولی هیچ کدام از حوادث بر حسب اراده پیش گیری نشده است.
در کتاب ابله، فئودور داستایوفسکی سرنوشت جهان را از طریق سرنوشت مردمانش درک می کند. این دیدگاه رایج ملی گرایان بزرگ است که بر این باور بودند که انسانیت تنها با میراث ملی می تواند پیشرفت کند. شکوه و عظمت این رمان از طریق وابستگی متقابل قوانین متافیزیکی ای که به طور کلی بر پیشرفت بشریت حاکم اند با آن دسته از قوانین حاکم بر ملت، نشان داده می شود.
این قوانین، بدان معنا هستند که انگیزه های عمیق انسانی همه در روح روسی با استحکام و صلابت جای گرفته اند. توانایی نشان دادن این انگیزه ها و یا تجلی آن ها، که آزادانه در بافت اجتماعی توده معلق می شوند و در عین حال از آن جدایی ناپذیرند، شاید تنها کارکرد جوهر آزادی است که در هنر والای داستایوفسکی وجود دارد. داستایفسکی روان شناسی شخصیت هایش را به عنوان نقطه ی شروع انتخاب نمی کند. در اصل، بعد روان شناسی این شخصیت ها چیزی بیش از یک بوته ی آزمایش ظریف که در آن انسانیت محض از نیروی آتشین درونی یک ملت در حال گذر تولید می شود نیست. بنابراین روان شناسی چیزی نیست جز طبیعت وابسته به وجود انسان.
همچنین داستایفسکی معتقد است که تنها راه رستگاری برای جوانان و ملت آن ها در کودکی شان نهفته است. به وضوح می توان به این نکته پی برد که در این رمان شخصیت های کودکانه ی کلیا و شاهزاده خالص ترین شخصیت هایند، گرچه در رمان برادران کارامازوف داستایوفسکی به دنبال پرورش این ایده که نیروهای بی پایان شفابخشی در سادگی کودکانه وجود دارد نبوده است.
کتاب ابله (The Idiot) مثل هر اثر هنری دیگری، بر پایه ی یک فکر استوار است. به گفته ی ناولیس: «این رمان، ایده آلی مقدم بر تجربه است و نیازی غیر مستقیم به بودن دارد». ابله، مکانیسم اثر و هویت ذاتی اش را از این حقیقت می گیرد که خود رمان یک داستان فرعی است، داستانی فرعی از زندگی شخصیت اصلی که شاهزاده میشیکین است. روی هم رفته زندگی این شاهزاده، چه قبل و چه بعد از این داستان فرعی، در هاله ای از ابهام مدفون شده است، و با توجه به این که سال ها قبل و بعد از داستان را در خارج از کشور سپری کرده است می توان به وضوح به این قضیه پی برد.
چه احساس نیازی او را به روسیه بازگردانده است؟ هویت روسی اش از دل تیرگی و ابهامی که او را در خار ج از کشور احاطه کرده بود پدیدار می شود، درست مثل رنگ های یک طیف که از دل تاریکی ای که آن را در برگرفته است نمایان می شود. اما چه نوری است که در طول زندگی میشیکین در روسیه منکسر می گردد؟ به استثنای اشتباهات تعددش و همچنین ویژگی های پرهیزکارانه ای که در رفتارش بروز می داده، نمی توان به درستی تعریف کرد که او در این دوره چه کاری انجام داده است حتا در بهترین لحظات زندگی اش نیز زندگی برای او بی هدف تداوم می یابد و از این نظر او فقط به یک آدم بی کفایت و بیگانه شبیه است.
او نه تنها ازنظر ارزش های اجتماعی شکست خورده است بلکه نزدیک ترین دوست اش نیز فقط به این دلیل که منطق حاکم بر رمان باعث شکل گیری یک هدف در زندگی اش شده_ می تواند فکر و یا هدف قطعی ای را در زندگی او پیدا کند درست بر خلاف این، شخصیت اصلی در محیطی عاری از هر گونه مزاحمت و در فضایی کاملا انزواگونه احاطه شده است.
زندگی شاهزاده میشیکین به عنوان یک داستان فرعی در برابر ما قرار داده می شود تنها به این منظور که به لحاظ سمبولیک فناناپذیری او برای ما مشهود و قابل رویت باشد. در حقیقت زندگی او به اندازه ی زندگی طبیعت فناپذیر است، طبیعتی که او رابطه ی عمیقی با آن داشت. طبیعت شاید فناناپذیر باشد، ولی زندگی شاهزاده قطعا فناناپذیر خواهد بود؛ و این حقیقت ی است که باید از طریق یک معنای درونی و روحانی دریافت شود. این حقیقت در مورد او و همه ی کسانی که در حلقه ی جاذبه ی دوروبر او قرار دارند مصداق پیدا می کند. اما این فناناپذیری به معنای کامل بودن طبیعت نیست، گرچه به نظر می رسد خیلی به آن نزدیک باشد، چرا که مفهوم کامل بودن، مفهوم ابدیت را نفی می کند، در حالی که ابدیت اوج شکوه و جلال اش را در فناناپذیری به دست می آورد.
زندگی جاودانه ای که این رمان به آن گواهی می دهد با فناناپذیری در معنای عام آن تفاوت زیادی دارد. زیرا در معنای عام و رایج، زندگی در اصل فناپذیر بوده و تنها چیزهای فناناپذیر انسان، انرژی، شخصیت و روح در شکل های مختلف آن است. درست در این معنا است که گوته در گفتگو با اکرمن از فناناپذیری کنشوری حرف می زند. به نظر او طبیعت به ناچار پس از آنکه این کنشوری از ما گرفته شد باید حوزه هایی جدیدی از کنشوری را برای ما فراهم آورد.
فیودور میخاییلوویچ داستایفسکی به انگلیسی (Fyodor Mikhailovich Dostoyevsky)، رمان نویس، نویسنده داستان کوتاه، مقاله نویس، روزنامه نگار و فیلسوف روسی بود. داستایوسکی آثار ادبی منحصر بفردی خلق کرده است که روانشناسی فضای آشفته ی سیاسی، اجتماعی و معنوی قرن نوزدهم در روسیه را بررسی می کند. او در بیست سالگی نویسندگی را آغاز کرد و نخستین رمان داستایفسکی مردم فقیر (Poor Folk) برای نخستین بار در سال ١۸۴۶ هنگامی که داستایفسکی تنها ۲۵ ساله بود، چاپ شد.
آثار مهم او عبارتند از جنایت و مکافات، ابله و برادران کارامازوف. آثار او شامل ١١ رمان بلند، ۳ رمان، ١۷ داستان کوتاه و آثار متعدد دیگر است. بسیاری از منتقدان ادبی از او به عنوان یکی از بزرگترین و برجسته ترین روانشناسان در ادبیات جهان یاد می کنند. رمان یادداشت های زیر زمینی (Notes From Underground) یکی از از اولین آثار ادبی اگزیستانسیالیستی به حساب می آید.
در بخشی از کتاب ابله می خوانیم:
در مرحله اول باید نسبت به دیگران مودب و روراست باشم، کسی بیش از این از من انتظار ندارد. شاید اینجا همه فکر کنند که بچه هستم خوب، بگذار خیال کنند، نمی دانم به چه علت همه فکر می کنند آدم ابلهی هستم. البته در آن زمان مدتی سخت بیمار بودم و شباهت زیادی به آدم های ابله داشتم، اما حالا هم ابله هستم؟ وقتی خودم می فهمم که مردم مرا ابله می پندارند پس شعور دارم و دیوانه نیستم.
وقتی به جایی وارد می شوم با خود فکر می کنم. «می دانم که همه مرا احمق می پندارند، اما من آدم باهوشی هستم و آنها این را نمی توانند بفهمند.»
فقط در برلین بود که چند نامه از طرف بچه ها به دستم رسید، آنجا بود که واقعاً فهمیدم چقدر آنها را دوست دارم. دریافت اولین نامه برایم بیش از همه دردناک بود. هنگام بدرقه من چقدر اندوهگین بودند. از یک ماه قبل از اینکه آنجا را ترک کنم مرتباً به دیدارم می آمدند و می گفتند: «لئون از اینجا می رود، لئون برای همیشه ما را ترک می کند.»
کنگره :
PG3360 /الف21389
شابک :
978-964-374-276-8