پائولو جوردانو (1982) در تورین ایتالیا متولد شد و در دانشگاه تورین در رشتهی فیزیک تحصیل کرد و توانست دکترای فیزیک ذرات را با موفقیت اخذ کند. نخستین رمان او، تنهایی اعداد اول در مدت کوتاه توجه بسیاری از منتقدان و اهالی ادبیات را به خود جلب کرد و توانست جایزهی ادبی استرگا، معتبرترین جایزهی ادبی ایتالیا را از آن خود کند.
این کتاب به سی زبان ترجمه شده و بیش از یک میلیون نسخه از آن در سراسر جهان فروش رفته است. وقایع رمان در شهر تورین و بین سالهای 1983 تا2007 میگذرد، روایتگر زندگی دختر و پسری بهنام آلیس دلاروکا و ماتیا بالوسینو است که خیلی زود، و از هفتهشتسالگی، با تلخیها و ناکامیهای زندگی مواجه میشوند. آلیس و ماتیا در نوجوانی کنار هم قرار میگیرند، اما با اینکه حس مشترکی دارند، بهناچار از هم فاصله میگیرند و هریک راهی جداگانه انتخاب میکند.
جوردانو در کتاب تنهایی اعداد اول به کمک روایتهای موازی خواننده را در جریان اتفاقات زندگی آلیس و ماتیا میگذارد. انتشارات افراز با اخذ کپیرایت از ناشر ایتالیایی این اثر را برای نخستین بار و انحصاراً به زبان فارسی و در ایران منتشر کرده است.
گزیده کتاب تنهایی اعداد اول
هر خراشی اول صورتی است، احتیاج به زمان دارد تا سلولها پوست جدید بسازند و رنگ زخم از صورتی به سفیدی و بعد به رنگ خود پوست درآید. از وقتی دبیرستان را تمام کرده بودند و تصمیم گرفته بودند ازدواج کنند، همهی یکشنبهها را با هم میگذراندند. پیاده روی... رستوران... سینما، و دوباره هفتهای دیگر. اولین یکشنبهی ماه سپتامبر هیچ قراری نداشتند. نه سینما، نه رستوران و نه کنسرت موسیقی. ماتیا با بسته ای در دست وارد خانهی دلاروکا شد. بسته برای آلیس بود؛ یک دوربین پولاروید که وقتی دیدش از خوشحالی بالا و پایین پرید: «اینو از کجا آوردی؟!» «تو انباری پیداش کردم. مال پدرم بوده و الان دیگه مال توئه...» «چطور به سرت زد اینو برام بیاری؟!» ماتیا خنده زیرکانهای کرد و گفت: «حواسم بود. از روزی که گفتی میخوای رشتهی عکاسی بخونی، یاد یه هدیهی خوب بودم... چی بهتر از یه دوربین؟!» آلیس دوربین را دودستی بغل گرفته بود. احساس مالکیت میکرد. ماتیا پرسید: «حالا واقعاً فکراتو کردی؟» «آره. تصمیمم رو گرفتم... پدرم هم موافقه.» ماتیا با طعنه گفت: «امیدوارم... اگر بتونی از خوابت بزنی، حتماً عکاس خوبی میشی تنبل خانوم!» آلیس جواب داد: «خیلی بدجنسی! مطمئن باش هم من عکاس خوبی میشم هم تو یه ریاضیدانِ بدعنق و کسلکننده.» ماتیا سکوت کرد. منتظر چنین روزی بود که آلیس او را کسلکننده خطاب کند. مدتی بود که به رابطهاش با آلیس شک کرده بود. نمیدانست سر این رابطه چه خواهد آمد. دو آدم با دو روحیهی کاملاً متفاوت، یکی سرزنده و شاداب یکی آرام و درونگرا، میتوانستند فرجام خوبی داشته باشند؟ این رابطه تا کی ادامه پیدا میکرد؟ آیا واقعاً عشق بود یا یک قرارداد اجتماعی که آن ها را به هم متصل میکرد؟ آلیس، ماتیا، هرکدام تا چه زمانی میتوانستند طناب رابطه را محکم نگه دارند؟ اگر پاره میشد چه اتفاقی میافتاد؟ این فکرها دست از سر ماتیا برنمیداشتند. مردد بود. خودش را سر دوراهی میدید. بین عشق و شک کدام را باید انتخاب میکرد؟ زندگیاش را مثل بازی ریاضی میدید. به روشهای بازی فکر میکرد و درگیر جواب شده بود. در افکار ریاضیوارش غوطهور بود که با تکانِ دست آلیس به زمان حال برگشت...