امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
1,000
نظر شما چیست؟
«آدا »دیگر به سن جوانی رسیده بود و می بایست مطابق آیین نیاکانش برای خود تشکیل خانواده بدهد؛ اما هنوز به این موضوع فکر نکرده بود. پدرش به او گفته بود...« هرگاه که احساس کردی چهره دختری به نظرت آشنا می آید؛ و احساس کردی که دلت می خواهد با شوق به او نگاه کنی؛ و احساس کردی که با نگاه به او؛ لرزشی شیرین در دلت ایجاد می شود؛ و احساس کردی که با نگاه به او ؛ برکه های خالی وجودت از امیدی شیرین پر می شوند؛ وقت آن است که برای خودت تشکیل خانه و زندگی بدهی. پس هر وقت آن زمان فرا رسید؛ بگو تا وظیفه خود را انجام دهیم.» و آدا گفته بود«باشد،چشم»
صفحات کتاب :
34

کتاب های مشابه رنج ها و امیدهای مقدس آدا و ویسا