بارها دیده ام در این بیشه طعمه هایی بزرگ و کوچک را
که به گرگی گرسنه برخوردند بی دفاع و بریده و تنها
ابتدا با تمام قدرتشان می گریزند از کمین خطر
هر طرف بی هدف بی انگیزه آن قدر می دوند تا دیگر –
می سپارند تن به پنجه ی گرگ ناامید از تلاش بیهوده
و فقط آرزویشان مرگ است تا شوند از عذاب آسوده
به خداوندی خدا سوگند بارها دیده ام در آن پرده
گرگ بعد از شکستن کمرش طعمه را نیمه جان رها کرده
چه عذاب آور است وقتی که گرگ رفته و او نمی میرد
در خودش پیچ و تاب می خورد و چشم از آسمان نمی گیرد
جنگل آن قدر پست و بی رحم است که از این لحظه می برد لذت
نیست در هیچ اصل قانونش اعتنایی به مرگ با عزت...
کنگره :
1388 8 الف 2665 ج/ 8095 PIR