کتاب نمکی و مار عینکی نوشته فرهاد حسنزاده است که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. حسن زاده داستان «نمکی و مار عینکی» را بر اساس یک افسانه خودساخته خلق کرده است. این رمان که برای نوجوانان نگاشته شده داستان پسرکی به نام نمکی است که در کشور خیالی آفتاب و مهتاب، همراه با پهلوان تیمور نمایش مارگیری می دهد.
دزدها یاقوت های پادشاه را می دزدند و پهلوان تیمور هم مثل خیلی از مردم شهر، برای گرفتن دزدها و گرفتن پاداش از شهر خارج می شود. نمکی به ده خود بر می گردد. در راه پیرمردی زخمی را که دزدان او را زده اند، را پیدا می کند و پس از کمک به پیرمرد، وسایلی مثل چکش و اره از او می گیرد و همراه مار عینکی خود به راه می افتد و به کاروانسرایی می رسد.
در کاروان سرا یکی از دزدها را از روی نشان هایی که پیرمرد داده است، می شناسد و با کمک صاحب کاروان سرا او را دستگیر می کند و نشانی بقیه دزدان را می گیرد. ادبیاتی مبتنی بر تخیل و خیال ورزی سیّال و کاربرد قصه در قصه، ساختاری است که نویسنده در این اثر استفاده کرده و به نحو زیبایی در داستان نشسته است. فرهاد حسن زاده در نگارش این قصه گاه از طنز ملیحی نیز استفاده کرده و کتاب درست مانند دیگر آثار او، دارای نگاه اجتماعی و انتقادی به مسایل روز است و همین ها داستان را برای نوجوانان آموزنده تر کرده است.
مار عینکی بالا و بالاتر می آمد و لحظه به لحظه درشت تر و درازتر می شد و مردم با تعجب به هم می گفتند ماری به این بزرگی چطور در صندوقی به آن کوچکی جا گرفته؟ پولک های بدن عینکی زیر نور آفتاب می درخشید و برق میزد و هر لحظه رنگی از هفت رنگ رنگین کمان به خود می گرفت.
آهنگ تنبک عوض شد، و با ضرب جدید، نمکی با دست هایش عینکی را به سوی خودش دعوت کرد. مار، پیچ و تابی خورد و به سویش رفت و گفت "دبیا! تیس...تیس...عجب عرقی کرده ای!"
نمکی گفت: دارم آتش می گیرم از گرما. زودباش! بیا دورم حلقه بزن."
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی...