کتاب صوتی میکروسکوپ اثر واسیلی شوکشین داستان مردی به نام آندری است، که سراسیمه از محل کار به خانه می آید و به دروغ به همسرش می گوید که پول زیادی را گم کرده است.
آندری به دلیل علاقه ی زیادش به میکروسکوپ با آن پول میکروسکوپ زیبایی می خرد، به خانه می آید و به همسرش می گوید این میکروسکوپ پاداش بازدهی کارایی من است تا اینکه...
در قسمتی از کتاب صوتی میکروسکوپ می شنویم:
این تصمیمی بود که می بایست می گرفت و گرفت. روزی در حالی که حال خودش را نمی فهمید و رنگش زرد شده بود به خانه رفت و بدون این که به زنش نگاه کند، گفت: «من... پولمو گم کردم. صد و بیست روبل.»
ضمن گفتن این حرف، دماغ کج و قوزدارش از زرد به قرمز، تغییر رنگ داد.
چانه ی زنش آویزان و در چهره اش حالت بخشش پدیدار شد. با خودش فکر کرد: «نکنه شوخی می کنه؟ ... نه اون که هیچ وقت شوخی نمی کنه. بلد نیست.»
بعد با حالت احمقانه ای پرسید: «کجا؟»
مرد ناخواسته اِهِمی کرد وگفت: «اگه می دونستم کجا که می رفتم و... »
«شاید یادت بیاد. شاید سرکار یه جایی گذاشتی؟ شاید زیردستگاه نجاری گذاشتی و یادت رفته؟»
«سرکار چیه؟ بعد از کار رفتم بانک. سر کار!!»
«پیش کسی نرفتی؟»
«پیش هیچ کس نرفتم.»
نظر دیگران //= $contentName ?>
به نظر من داستان خیلی خوبی هستش...