راست قضیه این بود که ولودکا بوکوف مختصری در هپروت سیر می کرد، وگرنه جربزه ی چنین عمل زشتی را نداشت. عرض کنم به حضور انورتان که درست قبل از سوار شدن به قطار حسابی با بطری رفته بود توی جوال!
در مورد غذا هم چه عرض کنم؛ یک کالباس درسته را به نیش کشید. آخر این هم شد غذا؟
با چنین ترکیبی طرف کله پا شد. چشم هایش دو دو می زد و هر فکر و خیالی به سرش هجوم می آورد و دلش می خواست خودی نشان بدهد و جلو مردم قیافه بگیرد.
جناب ولودکا تا پایش به قطار رسید، شروع کرد به ادا درآوردن و سربه سر مردم گذاشتن. می گفت هر کاری دلش بخواهد می تواند بکند؛ احدی هم نباید بگوید بالای چشمش ابروست. تازه اگر مسئله ای هم پیش بیاید، دادگاه خلق، طرف او را می گیرد. برای آنکه خیال ...
کتابشناسی ملی :
م85-29163
کنگره :
PZ1/الف77خ2 1389