گوهر شب چراغ کتاب مجموعه داستان های مستندی است از زندگی حاج شیخ غلامرضا یزدی که به قلم مظفر سالاری به نگارش در آمده و توسط انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده است.
داستان های مجموعه ی گوهر شب چراغ، جز یکی دو تا، برگرفته از کتاب «تندیس پارسایی» است. آنچه تذکرش لازم است آنکه از مرحوم حاج شیخ، به فراوانی کراماتی مانند طی الارض، تصرف در اشیا، اطلاع از آینده و آگاهی از مافی الضمیر دیگران نقل شده است. اما در این مجموعه تا جای ممکن به محاسن اخلاقی ایشان پرداخته شده و داستان های مربوط به کراماتی که اشاره شدنیامده است، زیرا بالاترین کرامت ایشان و هر بزرگی، بزرگواریهای اخلاقی است. از سوی دیگر محاسن اخلاقی می تواند الگو و سرمشقی برای دیگران شود. به خلاف کرامات و خرق عادات که معمولاً در دایره ی دستاوردهای شخصی، محدود و مخفی می ماند و بیشتر انسان ها را راهی به آن نیست.
نکته ی دیگر آنکه، آنچه می خوانید داستان است، نه حکایت و خاطره. یکی از تفاوت های داستان با خاطره یا حکایت مستند، در اجمال و تفصیل آن است. داستان، ماجراها را با جزءنگاری و لحظه پردازی بسط می دهد و حلقه های مفقوده و جاهای خالی را با تخیل پر می کند تا امکان هم ذات پنداری برای خواننده فراهم آید و احساس کند در فضایی واقعی تنفس می کند و خودش ماجراها را از سر می گذراند. داستان، میزان درک ما را از حکایت، خاطره، تاریخ و ... بسط می دهد. همچنان که موسیقی و آواز، به درک و فهم ما از شعر می افزاید. شگردهای داستانی را می توان چنان به کار گرفت که با کلیت حوادث و رویدادها مغایرت نداشته باشد؛ اما سرانجام آنچه مهم است آنکه داستان با خاطره و هر نوع روایت دیگری از زندگی، تفاوت هایی اساسی دارد.
درباره ی کتاب گوهر شب چراغ اصل، باید عرض کرد کتاب حاضر در رابطه با زندگی این بزرگوار میتواند جزء اصلی ترین نوشته ها باشد.
کتاب گوهر شب چراغ مجموعه داستان های مستندی است، درباره ی بزرگ مردی است که چشم روزگار کمتر نظیرش را به خود دیده است. نزدیک به شصت سال از درگذشت «آیت الله حاج شیخ غلام رضا فقیه خراسانی» می گذرد و هنوز یاد و خاطره اش زنده است. او نمونه ای است از یک روحانی کامل، زیرا مجتهدی بود اهل یقین؛ عابد و زاهدی بود عارف؛ عالمی بود ربانی و مردمی؛ خداترسی بود مهربان و ایثارگر و هدایتگری بود دلسوز و غمخوار. با آنکه اهل سازش با حکومت طاغوت نبود، هرگز گوشه ی عزلت اختیار نکرد و دست از تبلیغ و تلاش نکشید. به همگان بی دریغ خدمت می کرد و نگاهش به تشکر و سپاس احدی نبود. چنان به حق پیوسته بود که هدفی جز خدمت به خلق نداشت. فقیر و غنی در نگاهش یکسان بودند. عمری ساده زیست و از خود تبلیغی نکرد، اما شعاع بزرگی اش چنان بود که تمام بزرگان و نامداران زمان خود را تحت تأثیر قرار داد.
خوب بود و خوبی اش را مخفی می کرد، گرچه خوبی از وجودش تراوش داشت. در برابر خدا، خودی نمی دید که خودش را بگیرد و در پی خودنمایی باشد. مردم را دوست داشت و خویش را خدمت گزارشان می دانست. به همه خیر می رساند و چیزی از کسی نمی خواست. نگاهش به خدا بود. وارسته بود. از قید آنچه زیادی و دست و پا گیر بود، رسته بود. از بندگی به آزادگی و رستگاری رسیده بود. مثل گُل بود. عطرش همه را به وجد می آورد، هرچند چون گل، برای جلب نظر، عطرافشانی نمی کرد. شخصیت و منش او را می توان چنین خلاصه کرد: روحی بزرگ و ناآرام داشت، خستگی ناپذیر بود و در هر شرایطی و با تمام وجود، خادم دین و مردم بود؛ بدون چشمداشت و تنها برای رضای خدا. در یک کلام، فرشته ای بود که از عرش برین به فرش زمین آمده بود تا دست افتادگان و گمشدگان را بگیرد، به راه آورد، به سرمنزل مقصود رساند و کامشان را از مکارم اخلاقی شیرین کند. حلاوتی که هنوز، با شنیدن حکایاتی که از او نقل می کنند، تا عمق جان حس می شود.
سال شمار کوتاه زندگی آیت الله حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی، از منظر دیگران، مقام رضا، حصبه، حمال طلاب، مهمان عزیز، باقلوا و مَسکه، کلاه نمدی، در راه، شاگرد محبوب، چارسوق، برات، نوکر، پل، در راه آباده، برف، پول نان، سهم امام، تُرُش بالا، تکه ای از بهشت، و من هنوز زنده ام، مسافران، طبیب و بی پناه
نسخه ی چاپی کتاب گوهر شب چراغ را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و از خواندن آن لذت ببرید.
نزدیک اذان ظهر بود. جمعی از بازاری ها، روبه روی مسجد ریگ، توی مغازه ی فرش فروشی جمع شده بودند. بزرگ ترها مقابل هم روی نیمکتی چوبی و سکویی از قالی نشسته بودند. چند نفری کلاه پهلوی به دست داشتند. در مسجد بسته بود. دباغی که در بازار پنجه علی دکان داشت، گفت: «خدا به دادمان برسد! بد وضعی است! قرار است چه بشود، خدا داند! این مأمور بدپیله هم که مراقب حاج شیخ است. چه خیالی دارند، الله اعلم! باید حواسمان جمع باشد! به همه سپرده ام که هوا پس است.»
علف فروش گفت: «مسجد تعطیل، مدرسه تعطیل، روضه و منبر تعطیل. دیگر از جانمان چه می خواهند!»
مسگر گفت: «می خواهند بشویم عین فرنگی ها.»
پالان دوز نخودی خندید. فرش فروش با نگاهی تند، میخکوبش کرد. پیرمرد تال ساز آهسته گفت: «کار انگلیسی هاست. نقشه ها برایمان کشیده اند!»
سَر کَرد میان سرها.
-این رضا شاه را خود انگلیسی ها آورده اند سر کار. هرچه بگویند، موبه مو عمل می کند. هیچی جلودارش نیست لامصب!
جوانی که قیافه ی طلبه ها را داشت، با لبه ی کلاه پهلوی، خود را باد زد. کنار در ایستاده بود و کشیک می کشید.
-آقایانِ روحانی یا تغییر لباس داده اند و مثل من، توی بازار به کسب و کار مشغول شده اند تا اموراتشان بگذرد یا توی خانه نشسته اند و بیرون نمی آیند تا مجبور نباشند کلاه پهلوی بگذارند و به جای عبا و قبا، کت بپوشند.
صحاف گفت: «آقا سید ابوالحسن اصفهانی فتوا داده اند که به سر گذاشتن کلاه پهلوی، حرام است.»
طلبه گفت: «برای همین است که آشیخ غلام رضا کلاه پهلوی به سر نمی گذارد. می گوید حرف مرجع تقلید، حرف امام زمان است.»
شاگرد مغازه، سینی چای آورد و دور گرداند. فرش فروش ساعت جیبی اش را بیرون آورد و نگاهی انداخت. از طلبه پرسید: «حاج شیخ که می تواند به شهربانی برود و مجوز عمامه گذاشتن بگیرد. هم مجتهد است و اجازه دارد هم مرجع دینی مردم یزد است. چرا نمی رود مجوز بگیرد؟»
پالان دوز گفت: «مجوز بگیرد و جان عالمی خلاص! این مفتّش هم برود پی کارش. آخرش این مافنگی را به قصد کشت می زنم و یک پالان می گذارم پشتش.»
چند تایی از سادگی او خندیدند. طلبه گفت: «حاج شیخ کِی حاضر می شود به شهربانی برود و گردن کج کند و مدارک بدهد تا مجوز بگذارند کف دستش؟! این یعنی همراه شدن با طاغوت. وقتی هیچ روحانی دیگری حق ندارد با عبا و عمامه در انظار ظاهر شود، برای حاج شیخ خوشایند نیست که خود را تافته ی جدا بافته نشان دهد. برای اینکه با بقیه تفاوتی نداشته باشد، عبا و عمامه را کنار گذاشته و عرق چین یا کلاه نمدی به سر می گذارد. از طرفی او کسی نیست که توی خانه بنشیند و دست روی دست بگذارد.»
جهت اطلاع از قیمت کتاب گوهر شب چراغ به صورت دو نسخه ی الکترونیک و چاپی، می توانید به سایت و یا نرم افزار فراکتاب مراجعه کنید.
نسخه ی الکترونیک کتاب گوهر شب چراغ را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کرده و سپس آن را در کتابخوان فراکتاب مطالعه کنید.
مشخصات کتاب گوهر شب چراغ در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | کتابستان معرفت |
نویسنده: | مظفر سالاری |
تعداد صفحه: | 144 |
موضوع: | داستان ایرانی، زندگی نامه و خاطرات |
قالب: | چاپی و الکترونیک |
نظر دیگران //= $contentName ?>
خیلی عالی بود...
عالی بود...
از تخیل تا واقیعت یک دنیایی ذهنی است که مجری عمل کرد رفتار شخصیت است...
قشنگ بود...
جزو از اون دسته کتابهایی هست که دوست نداری تموم بشه. هرداستانش روکه میخوندم نگاه به صفحه ش میکردم که زود تموم...
کتاب گوهر شب چراغ pdf رایگان رو میخاستم...
خیلی عالیه این کتاب. واقعا آقای یزدی یکی از روحانیون گمنام معاصرمون بودتد که بسیار مخلصانه عمل می کردند. واقعا...