نقش های بازمانده بر دیواره غارها نشانگر آن است که انسان ها از ابتدای تاریخ، شیفته شنیدن قصه بودهاند. آن ها پس از یک روز سخت در شب های تاریک در غاری کنار آتش می نشستند و قصه گوش می کردند. اشتیاق به شنیدن قصه هنوز هم در بشر وجود دارد.
در عصر حاضر، بشر به جای نشستن دور آتش، مقابل تلویزیون یا پرده سینما می نشیند و به قصه ای در پس فیلم یا نمایش گوش فرا می دهد.
اما داستان های کوتاه این کتاب، آثار نویسندگانی است که نامی از خود به جای نگذاشته اند. آنان در سال های اخیر، آثار خود را در رسانه های جمعی سراسر جهان منتشر کرده و می کنند تا دیگران در هر کجای پهنه گیتی، آن ها را بخوانند و لذت ببرند.
در میان این آثار، داستان های واقع گرا، تخیلی و افسانه ای به چشم می خورد؛ اما ویژگی اصلی این داستان های کوتاه، تمرکز بر پیام اخلاقی و انسانی آن هاست.
... زنی با لباس های کهنه و مندرس وارد خوار و بار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خوار و بار به او بدهد.
به آرامی گفت: «شوهرم بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه مان بی غذا مانده اند.»
صاحب خوار و بار فروشی، محلش نگذاشت و با حالت بدی از او خواست که از مغازه بیرون برود.
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت: «ببین خانم چه می خواهد؟ خرید این خانم با من.»
فروشنده گفت: «لازم نیست به حساب خودم. لیست خریدت کو؟»
زن نیازمند گفت: «این جاست.»
فروشنده با صدایی کنایه دار اضافه کرد «لیست را بگذار روی ترازو و به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر!»
زن با خجالت یک لحظه مکث کرد و از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ترازو پایین رفت.
فروشنده باورش نشد، با ناباوری شروع به گذاشتن اجناس در کفه ترازو کرد. کفه ترازو برابر نشد. آن قدر جنس گذاشت تا کفه ها برابر شدند. در این وقت فروشنده با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است. زن نوشته بود:
«ای خدای عزیزم! تو از نیاز من باخبری، خودت آن را برآورده ساز.
کنگره :
PIR8354 /ل9146ش8 1393