نگار گوشه اتاق نشسته بود و به پنجره نگاه می کرد. حوصله اش سر رفته بود. بیرون هم نمی توانست برود؛ چون داشت باران می آمد. با خستگی از جا بلند شد و به سمت پنجره رفت. باغچه زیر باران خیس شده بود. برگ های سبز درختان براق و پررنگ شده بودند و از این که زیر باران خیس می شدند، لذت می بردند. نگار به گلدانی که کنار پنجره قرار داشت نگاه کرد. خاک گلدان خشک بود. گل شمعدانی داخل آن از ساقه خم شده بود و با حسرت به باران، که آن سوی پنجره می بارید، نگاه می کرد. بوته های گل محمدی باغچه خوش حال بودند. ساقه هایشان را راست نگه داشته بودند و از این که زیر باران خیس می شدند، راضی به نظر می رسیدند. نگار فکر کرد اگر بتواند گلدان شمعدانی را به حیاط ببرد، حتماً گل شمعدانی هم، مثل گل های محمدی، از خیس شدن زیر باران خوش حال خواهد شد. درحالی که سعی می کرد گلدان شمعدانی را از جا بلند کند، گفت: «اگر بروی بیرون، مثل گل های محمدی، خوش حال می شوی؛ مگر نه؟!»
شابک دیجیتال :
978-600-03-1426-2
دیویی :
دا808/83ر864ن 1390