0.0از 0

شقایقی در باد

روایت زندگی شهید مدافع حرم، قدیر سرلک

خرید
    • معرفی کتاب
    • مشخصات کتاب

    معرفی کتاب شقایقی در باد 

    کتاب شقایقی در باد، روایت زندگی شهید مدافع حرم قدیر سرلک نوشته لیلا صادق‌محمدی توسط انتشارات 27 بعثت منتشر شده است. این کتاب به زندگی این شهید از دوران کودکی تا زمان شهادت این شهید می‌پردازند.
    شهید مدافع حرم قدیر سرلک متولد ۱۳ شهریور سال ۶۳ بود. رزمندۀ بسیجی که به صورت داوطلبانه برای اجرای عملیات مستشاری، به منظور دفاع از حرم حضرت زینب(س) و مبارزه با گروهک‌های تروریستی به سوریه رفت. این شهید سال‌ها به عنوان فرمانده گردان امام حسین(ع) سپاه ناحیه شهید محلاتی مشغول خدمت بود. شهید قدیر سرلک در 13 آبان سال 1394 در نبرد با تروریست‌های تکفیری داعش در حومه حلب به شهادت رسیدند.
    نویسنده در بخشی از مصاحبۀ خود برای معرفی اثر آورده است: تمام فایل‌های ارسالی را مطالعه می‌کنم، مصاحبه‌های خام را می‌خوانم،خاطرات را برای چندمین بار می‌خوانم. طرح را می‌نویسم و آن را با روایت خاطرات همسر شهید آغاز می‌کنم. فیلم و کلیپ‌های به جامانده را می‌بینم و خاطرات را برای چندمین بار مرور می‌کنم تا عنوانی درخور شهید بیایم، خاطراتی که با پیگیری‌های مکرر، جزئیات و مستندات دقیق تری از آن‌ها به دست آورم.
    شهید قدیر سرلک را عاشقی بی‌نظیر می‌یابم که نه در دوران حیات آن‌طور که شایستۀ ایشان است شناخته شده‌اند و نه بعد از شهادت. عشق را چنان زندگی کرده است که شقایق‌وار به لاله‌ای بی‌همتا مبدل گشته است. 
    نویسنده در شقایقی در باد تلاش کرده تا همۀ اطلاعات را مانند تکه‌های پازلی کنار هم بچیند و از تلفیق هنر داستان‌نویسی و خاطره‌نویسی برای به تصویر کشیدن  و ملموس‌تر شدن وقایع و خاطرات استفاده کرده‌است. با به کارگیری عناصر داستان‌نویسی، شخصیت، لحن، فضا، انواع کشمکش‌ها و.... تلاش کرده‌اند تا شناخت شهید بزرگوار برای رده‌های سنی مختلف ملموس‌تر کنند.

    گزیده کتاب شقایقی در باد 

    در یکی از شب‌ها همین که خاموشی زدند، قدیر بی سروصدا آماده شد تا از آسایشگاه بیرون بیاید. متوجه چشم‌هایی شد که دارند تماشایش می‌کنند. چشم‌ها غریبه نبود. نزدیک آمد و یواشکی گفت: «علی حالش رو داری بری یه جای خوب؟»
    علی که حوصله‌اش سر رفته بود و خواب نداشت از خدا خواسته راه افتاد. اطراف پادگان فضا باز بود و تا چشم کار می‌کرد سیاهی. چند کیلومتری رفتند تا از میدان موانع گذشتند. روی زمین نشست خاروخاشاک را کنار زد. علی از تعجب دهانش باز مانده بود. «این رو از کجا پیداکردی؟