من ملاله هستم
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب من ملاله هستم
کتاب من ملاله هستم نوشته ملاله یوسفزی و پاتریشیا مککورمیک با ترجمه نیلوفر شریفزاده و ویراستاری شکوفه جودکی از انتشارات کاگو داستان زندگینامهای ملاله یوسفزی، دختری پاکستانی است که با شجاعت و اراده قوی خود برای حق تحصیل زنان و دختران مبارزه کرد.
داستان کتاب:
ملاله در یک منطقه ناآرام پاکستان بزرگ میشود، جایی که طالبان تلاش میکنند تا آموزش زنان را ممنوع کنند. او به همراه خانوادهاش تلاش میکند تا در برابر این نابرابریها مقاومت کند. ملاله از طریق نوشتن و سخنرانیهای عمومی، صدای دخترانی که از حق تحصیل محروم شدهاند را به گوش جهانیان میرساند. این کتاب شرح دقیقی از تجربیات ملاله از دوران کودکی تا لحظه ترورش توسط طالبان را بیان میکند و نشان میدهد که چگونه او با شجاعت و امید به مبارزه ادامه داد. ملاله یوسف زی در ده سالگی زمانی که درهی سوات مورد حمله ی تروریستها قرار گرفت و آموزش و پرورش در معرض خطر بود کمپینی را برای تحصیل دختران آغاز کرد.
او با نام مستعار گل مکی دربارهی زندگی زیر سایه ی طالبان برای بی بی سی اردو خاطراتی نوشت ملاله هم چنین داوطلب شد تا در مستند نیویورک تایمز درباره ی آموزش در پاکستان حضور یابد او از هر فرصتی برای صحبت علنی درباره ی صلح و حق تحصیل کودکان استفاده کرد ملاله در اکتبر ۲۰۱۲ مورد هدف طالبان قرار گرفت و هنگام بازگشت از مدرسه به خانه به او تیراندازی شد او نجات پیدا کرد و به جنبش خود برای آموزش ادامه میدهد.
نکات جالب:
- شجاعت و اراده: داستان ملاله نشاندهنده شجاعت و ارادهای است که میتواند دنیا را تغییر دهد.
- الهامبخش: این کتاب الهامبخش است و نشان میدهد که حتی در برابر نابرابریها و بیعدالتیها میتوان امید و اراده داشت.
- آشنایی با مسائل جهانی: کتاب به خوانندگان کمک میکند تا با مشکلات و چالشهای جهانی، به ویژه در زمینه حق تحصیل، آشنا شوند.
چرا این کتاب را بخوانید:
این کتاب نه تنها زندگی پرماجرای ملاله را به تصویر میکشد، بلکه به خوانندگان الهام میدهد تا برای حقوق خود و دیگران مبارزه کنند. داستان شجاعت، امید و مقاومت ملاله میتواند هر کسی را تحت تأثیر قرار دهد و به آنها نشان دهد که چگونه میتوان حتی در شرایط سخت نیز تغییر ایجاد کرد.
گزیده کتاب من ملاله هستم
مدرسه هنوز هم در شهری جنون آمیز در میانه ی جنگ، پناهگاهم بود. بین انفجار بمب ها و ساعت های حکومت نظامی - که ممکن بود هر موقع از روز باشد - نمیشد همیشه هم در مدرسه حاضر باشیم.
گاهی هم به علت سروصدای هلیکوپترهای بالای سرمان نمی توانستیم چیزی بشنویم، برای همین در چنین روزهایی ما را به خانه میفرستادند ولی وقتی درهای مدرسه باز بود، آن جا حاضر و آماده بودم تا کنار دوستانم باشم و از معلم ها یاد بگیرم با وجود همه ی کشت و کشتارها و انفجارها زندگی هم چنان در جریان بود.من و دوستانم به مقطعی بالاتر رفته بودیم و رقابت دوستانهای که داشتیم حالا تبدیل به رقابتی تنگاتنگ شده بود دیگر فقط به نمره های خوب قانع نبودیم بالاترین نمره را میخواستیم.
.