کتاب کوچه اقاقیا با قلم زیبا و جذاب راضیه تجار به رشته تحریر و آوا درآمده و در انتشارات سوره مهر منتشر و در دسترس علاقه مندان به کتاب های داستانی قرار گرفته است. این کتاب به روایت زن هایی از قشرهای گوناگون پرداخته و درصدد است تا از دشواری و سختی ها، از تیرگی و روشنایی آنان سخن به میان آورد.
کتاب کوچه اقاقیا راضیه تجار، کتابی است در ژانر «اجتماعی - خانودگی»، که به روایت زن هایی از قشرهای گوناگون پرداخته و با این دیدگاه در صدد است تا از دشواری و سختی ها، از تیرگی و روشنایی آنان سخن به میان آورد.
نویسنده کتاب حاضر از تجارب از یاد رفته و گاها از تجارب شخصی خویش نوشته و با احساسات آن ها را درآمیخته و به تصویر کشیده و با بیانی شعرگونه به داستان جان می بخشد، داستان پیش رو که مربوط به دوران های دور و رخدادهای آن در حدود دهه ی بیست رخ می دهد، با روایت ایشان به صمع و نظر مخاطب می رسد.
کتاب کوچه اقاقیا از آن جایی شروع می شود که «میرزا ابوتراب» با «ماه منظر» که دختری جوان می باشد ازدواج کرده و این اتفاق، اتفاقی ناخوشایند برای دختر وی به نام «دلنواز» است، دلنوازی که مهر مادری را نچشیده و از بدو تولد او را که دچار جنون و به زنجیر کشده شده، شناخته است. با این ازدواج قرار می شود که دلنواز با مادرش به خانه دایی رهسپار شوند، اما آن ها نقشه ی فراری را می کشند که به سرانجامی نمی رسد و این باعث می شود که ماه منظر رفتاری ناخوشایند با آن ها داشته و بعد از طی اتفاقاتی بین آن ها، (مادر دلنواز) او را در تیمارستان بستری و این بستری طوری پیش می رود که حال وی رو به بهبودی می رود و طی رخدادهایی که پیش می آید روابط بین دو هوو هم کم کم به خوشی تبدیل می شود و این بهترین اتفاقی است که برای دلنواز پیش می آید.
نیمتاج در حالی که کاسه ی سفالین آبی رنگی در دستش بود لبخند بر لب ایستاده بود و آن ها را نگاه می کرد. بوی دارچین در اتاق پیچید. عمه قزی سر بلند کرد و گفت: «به به! دست و پنجه ی گلت درد نکند دخترم. بین سر صبحی چه درست کرده. به این می گویند زن.»
نیمتاج آمد و نشست. عمه قزی رو به احمد علی خان کرد.
- همین امشب یک آقا بردار و بیاور اینجا، کار را تمام کن. سال نو، عیال نو.
و ریز خندید.
نیمتاج چادر را روی صورتش کشید و با صدایی شیرین گفت: «بگذارید اول دست پختم را بچشند ببینند خوردن دارد یا نه.»
احمد علی خان لبخند زد.
- عمه آوردن قاشق با شما!
شب چهارشنبه سوری بود و در کوچه ی اقاقیا غوغا. بچه ها گُله به گُله بته آتش زده بودند و بزرگ و کوچک از رویش می پریدند.
- سرخی تو از من، زردی من از تو.
دلنواز در معجر در ایستاده بود و آجیل شب چهارشنبه سوری را مشت مشت داخل بادیه های مسی پسر و دخترهای چادر به سری که برای قاشق زنی به در خانه آمده بودند، می ریخت. بعد از ظهر زبیده و دلنواز چهار گوشه ی حیاط را قلیاب سرکه ریخته بودند. بعد هم فشفشه های کوزه ای و قلمی را آتش زده بودند. همین باعث شده بود ماه منظر و حوریه و آفاق دختر رفقا به حیاط بیایند و بنای جیغ و داد و خنده بگذارند.
خانم جان را هم با هزار زور و زحمت تا جلوی در آوردند، اما او چند دقیقه بیشتر نماند. لبخند پریده ای زد و به اتاق برگشت. ماه منظر و حوریه دور از چشم او چادر بر سر انداخته و همراه با دختر رفقا به کوچه آمده و با زن های همسایه گرم اختلاط شده بودند دو سه بار هم خنده کنان از روی آتش پریده بودند.
هنوز هرم آتش به جا بود و صدای تق تق قاشق و بادیه مسی بلند بود که مشهدی و میرزا ابوتراب سر رسیدند. با پیدا شدن سایه ی میرزا ماه منظر و حوریه به حیاط دویدند. اما دلنواز که در معجر در ایستاده بود از جا تکان نخورد. میرزا دستمال یزدی پر از پولی را به زبیده داد و گفت: «زبیده خانم، قایمش کن.» بعد رو به مشهدی اسدالله کرد و گفت: «چند سطل آب بیاور.»
مشهدی آب آورد و آتش جلوی در را خاموش کرد. میرزا به دلنواز گفت: «آماده شو برویم.»
- کجا؟
- پیش مادرت.
دلنواز ذوق زده به اتاق نشیمن دوید و بی آنکه به خانم جان حرفی بزند لباس هایش را عوض کرد. در طول راه صدای ترقه می آمد و های و هوی کسانی که گرد بته های برافروخته جمع شده بودند و از رویش می پریدند.
مشهدی اسدالله درشکه را آهسته می راند و دلی دلی می کرد. دلنواز گاه کنار پدر می نشست و گاه روی صندلی کوچکی رو به روی او و شوق زده با نوک انگشت خوشه های رنگینی را که آسمان شب را چون روز روشن می کردند، نشان می داد. هنگامی که به مقصد رسیدند، میرزا از زیر صندلی بسته ای را که دور آن روبانی بنفش پیچیده شده بود و انتهایش پاپیون درشتی خورده بود، بیرون آورد.
- برای مادرت گرفته ام.
دلنواز بسته را به سینه فشرد. مشهدی اسدالله گفت: «همین جا منتظر می مانم.»
پیاده شد و بسته ی توتون را از پر شالش بیرون آورد و چپقش را چاق کرد و دید که آن دو دست به دست هم در دل کوچه، پیش رفتند. در انتهای کوچه ی صفر قصاب، خاله ها دور دلنواز را گرفتند و با او وارد خانه شدند.
از بوی تن و کز خوردن موهایشان پیدا بود که چهارشنبه سوری پر رونقی داشته اند.
راضیه تجار، متولد 1326 در تهران و دارای مدرک کارشناسی روانشناسی است. از جمله سوابق کاری راضیه تجار به موارد زیر می توان اشاره داشت: از موسسین انجمن قلم و دبیرانجمن آن، عضو شورای کارگاه رمان، مسئول صفحه ادب و هنر روزنامه جام جم و همکاری 17 ساله با این روزنامه، عضو شورای کارگاه رمان، همکاری با پیک قصه نویسی، مدرس و داور داستان نویسی در آموزش و پرورش، عضو هیات علمی بنیاد پروین اعتصامی، عضو شورای فیلم نامه نویسی و ادبیات در بنیاد فارابی، دبیر تحریریه فصلنامه قصه می باشد.
نسخه چاپی کتاب کوچه اقاقیا را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب خریداری کنید و پس از دریافت کتاب از محتوای ارزشمند آن بهره وافی و کافی ببرید.
نسخه صوتی کتاب کوچه اقاقیا با گویندگی و صدای گرم و گیرای صفا آقاجانی را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و سپس در کتابخوان فراکتاب آن را با گوش جان بشنوید.
نسخه الکترونیک کتاب کوچه اقاقیا را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و سپس در کتابخوان فراکتاب آن را مورد مطالعه قرار دهید.
مشخصات کتاب کوچه اقاقیا در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | سوره مهر |
نویسنده: | راضیه تجار |
تعداد صفحه: | 165 |
موضوع: | داستان ایرانی |
قالب: | چاپی و صوتی و الکترونیک |