تاریخنگاری انقلاب اسلامی عمیقاً به «روایت زنان» این انقلاب و طبعاً به خود انقلاب بدهکار است. زنان شهید انقلاب و دفاع مقدس، زنان مبارز پیش از انقلاب، همسران مبارزان انقلاب، همسران رزمندگان و شهدا و آزادگان و جانبازان، مربیان پرورشی، معلمان و مبلغان فرهنگی، جهادگران، دانشمندان، پژوهشگران، کارآفرینان و... هنوز بهراستی روایت نشدهاند؛ زنانی که محور خانواده بودهاند و حضور آنها در عرصههای گوناگون، مساوی با همراهی و حضور اعضای خانواده در انقلاب بوده است.
آنها در سکوت، تمام بار تربیت نیروهای انقلاب را به دوش کشیدهاند و باز هم در سکوت، روایت تلاش و مجاهدت زنانه و مادرانۀ خود را در حاشیۀ موفقیت مردان انقلابیشان دیدهاند.
جایگاه زنان در میانه و گوشهگوشۀ رویدادهای سازنده و مقوّم انقلاب اسلامی و همچنین در خلق مفاهیم و ساختارها و نهادها و نیز تثبیت ارزشها و تداوم کنشهای انقلابی انکارناپذیر است؛ اما در جریان تاریخنگاریِ رویدادمحور و شهرتزده و کلیشهای، غالباً به سفیدی بین سطور و گاهی هم به تک روزنههایی سپرده شده است که مردان انقلاب در روایتهای خود، به دنیای زنان انقلاب و پشتیبانی انقلاب باز کردهاند.
واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی، برای شناسایی و بازنمایی الگوهای مردمی و متکثر از تجربۀ زیستۀ زنان در انقلاب، تلاشی را آغاز کرده است. بدیهی است هرآنچه انجام شده و در دست انجام است، در مقایسه با انبوه حماسهها و مجاهدتهای غرورآفرین و تحسینبرانگیز زنان و مادران در پیشبرد انقلاب اسلامی پَر کاهی بیش نیست. کتاب خانم جلسهای زندگینامه یکی از این زنان فداکار و اسوه به نام شهین شاملو است که توسط انتشارات راه یار منتشر شده است.
شغل آقایمان مسافرکشی بود. موقعی که آمد خواستگاری، وضع مالی خوبی نداشت. اوایل، زندگیمان را با قناعت گذراندیم. بعضی وقتها میشد نان خشک را برمیداشتیم، دوتایی، با خوشی آب میزدیم و میخوردیم. خدا را شکر، در زندگی هم هیچوقت لنگ نماندیم.
روزهای اول زندگیمان، همسرم گفت: «میخواهم برایت چیزی بخرم. هرچه میخواهی بگو تا بخرم.»
گفتم: «چیزی لازم نیست.»
گفت: «نه، اینطوری نمیشود. باید بگویی.»
گفتم: «قول میدهی هرچه بگویم را بگیری؟»
گفت: «قول.»
گفتم: «فقط یک مفاتیح و رساله برایم بگیر.»
انگار که خشکش زده باشد، همینطور من را نگاه میکرد. با تعجب گفت: «چی؟!»
گفتم: «مگه حرفی بدی زدم؟ گفتی چی دوست دارم، من هم گفتم.»
گفت: «اینها که پولی نمیخواهد.»
گفتم: «همینها را بگیری برای من کافیست.»
گفت: «من فکر کردم الان گوشواره و النگو میخواهی.»
گفتم: «من یک مفاتیح و رساله میخواهم. همین.»
آن موقع چون مقلّد آیتاللّه بروجردی بودم و رسالهای که از آن استفاده میکردم در خانۀ آقاجان مانده بود، خواستم تا رسالۀ ایشان را برایم تهیه کند.
بابت این خواستههایم همسرم خیلی خوشحال شد و ذوقکنان هرجا میرفتیم، میگفت یک زن گرفتم مثل طلاست. همه پول و طلا از شوهرشان میخواهند؛ اما خانم من مفاتیح و رساله خواسته.