کتاب نه! مدرسه جای دخترها نیست، اولین کتاب از اینگرید توبوا برای کودکان و نوجوانان میباشد. این نویسنده چندین سال خارج از کشورش زندگی میکرد. این کتاب در مورد ممنوعیت ورود دختران به مدرسه است.
کتاب نه! مدرسه جای دخترها نیست، داستان دوستی دو کودک افغان است. گلجان و سلمان فقط همسایه نیستند، بلکه دو دوست صمیمی و جدانشدنیاند. آنها تمام روز را با هم میگذرانند، بازی میکنند و به خانوادهشان کمک میکنند. وظیفهی آب آوردن برای خانه روی دوش آن دو است. پُر کردن دبههای آب سخت است؛ آن هم وقتی غذای درستوحسابی نخورده باشی؛ اما کمک آنها به یکدیگر کار را آسانتر میکند. گاهی، گلجان و سلمان از کنار بچههایی عبور میکنند که روپوش مدرسه به تن دارند. در چنین زمانهایی گلجان با نگاهی هیجانزده به آنها خیره میشود؛ اما سلمان تلاش میکند که به او بفهاند که مدرسه برای بچههایی مثل آنها نیست. اگر آنها به مدرسه بروند، پس چه کسی نان بگیرد و آب به خانه ببرد؟ دوستی گلجان و سلمان، در نخستین سالگرد پیمان دوستیشان متزلزل میشود؛ یعنی درست روزی که سلمان غیبش میزند و گلجان متوجه میشود او به مدرسه رفته است…
یکدفعه همه خطرهایی که در کابل ممکن است به سر کسی بیاید به یادش میآیند. سلمان زیر خودرو رفته، سلمان پا روی یک مین گذاشته که از آخرین جنگ جا مانده بوده. سلمان در یک حمله با انفجار بمب زخمی شده.... گلجان نمیتواند جلوی مغزش را بگیرد.
وقتی کسی را دوست داری و میبینی که سر قرار نمیآید، آمادهای که همهجور اتفاق بدی را در خیالت ببینی و نگران بشوی، بعد فکر دیگری از سر گلجان میگذرد: نکند سلمان به همین راحتی زیر قولش زده باشد؟ نکند به این نتیجه رسیده باشد که کارهای دیگرش مهمتر از این است که یک سال دوستیاش با او را جشن بگیرد؟ خلاصه نکند سلمان او را مثل یک دبه سوراخ کهنه کنار گذاشته باشد؟