سال ۱۹۳۵، هواپیمای سنت اگزوپری، که برای شکستن رکورد پرواز بین پاریس و سایگون تلاش میکرد، در صحرای بزرگ آفریقا دچار نقص فنی شد و به ناچار در همانجا فرود آمد.
همین سانحه دستمایه نگارش شازده کوچولو شد که در آن شخصیت قهرمان داستان، خلبانی بی نام، پس از فرود در کویر با پسر کوچکی آشنا میشود. پسرک به خلبان میگوید که از سیارکی دوردست میآید و آنقدر آنجا زندگی کرده که روزی تصمیم میگیرد برای اکتشاف سیارههای دیگر، دیار خود را ترک کند.
او همچنین برای خلبان از گل رز محبوبش میگوید که دل در گرو عشق او دارد، از دیگر اخترک ها تعریف میکند و از روباهی که او را اینجا، روی زمین ملاقات کرده است، میگوید.
خلبان و شازده چاهی را مییابند که آنها را از تشنگی نجات میدهد. او در طی داستان با ماری برخورد میکند که زبان رازآلودی دارد. در نهایت شازده کوچولو تصمیم میگیرد به سیارک خود بازگردد.