کتاب کرگدن نوشته اوژن یونسکو و ترجمه جلال آلاحمد میباشد و انتشارات مجید(به سخن) آن را به چاپ رسانده است. این کتاب، سعی میکند در قالب طنزی تلخ، زندگی انسانهایی را روایت کند که در طول زندگی روزمره، اصالت و هویتشان را گم کرده و غرق در تظاهر، فلسفه بافی، لذت و شهوات انسانی میشوند.
نمایشنامه کرگدن (Rhinoceros) به سه پرده تقسیم میشود و هر پرده صحنهای از هجوم کرگدنها را نشان میدهد. در طول سه پردهی نمایشنامه همه ساکنین شهر کوچکی در فرانسه به کرگدن تبدیل میشوند و تنها فردی که تسلیم این دگرگونی جمعی نمیشود، شخصیت اصلی داستان «برنژه» است؛ شخصیتی گیج و دستپاچه که در طول نمایشنامه به خاطر تأخیرها و نیز نوشیدنهایش مورد انتقاد قرار میگیرد.
کرگدن طنزی تلخ است، تلخیای که طعم آن تا مدتها در دهان انسان باقی میماند؛ تلخی اینکه هر روز و هر شب شاهد تبدیل شدن یک انسان به کرگدن هستیم و ممکن است یک روز که چشم باز میکنی ببینی دوستی یا کسی که اتفاقا خودش هم اصول بسیاری از انسانیت را به تو یاد داده، برای هر امر غیرانسانی کرگدن شده است.
کرگدن شدن نمادی است پیرو تمایلات غریزی، خشونت، حرص و آز. در طول این نمایشنامه بارها به این نکته اشاره میشود که «آدمیزاد بودن برتر از کرگدن بودن است، ولی ما نمیتوانیم آنها را مجبور کنیم. آنها خودشان باید بخواهند که کرگدن نشوند». اوژن یونسکو (Eugène Ionesco) با آنکه قائل به حفظ ارزشهای انسانی بوده اما بر این نکته تاکید داشته که هیچ امری از راه دیکتاتوری و زورگویی میسر نیست. تنها نکتهٔ روشن اثر این است که برانژه میگوید: «اگه هر کدوم از اون کرگدنها بخوان، دوباره میتونن انسان بشن».
وقتی پرده بالا میرود ژان بر تختش خوابیده. چیزی روی خودش کشیده و پشتش به تماشاچی است. سرفهاش را میشنویم. پس از چند لحظه برانژه را میبینیم که ظاهر میشود. از آخرین پلههای پلکان بالا میآید در میزند ژان جواب نمیدهد برانژه از نو در میزند.
برانژه ژان! (از نو در میزند.) ژان! (در آخر پاگرد پلکان باز میشود و پیرمردی ریزهای با ریش سفید ظاهر میشود.)
- پیرمرد ریزه چه خبر است؟
- برانژه آمدهام آقای ژان را ببینم. ژان، دوستم را.
- پیرمرد ریزه خیال کردم کسی برای من در میزند. آخر من هم اسمم ژان است. پس برای کسی دیگر است.
- صدای زن پیرمرد (از ته اتاق) با ما کار داشتید؟
- پیرمرد ریزه (برمیگردد بهطرف زنش، که ما نمیبینیمش.) نه. با آن یکی.
- برانژه (در میزند.) ژان.
- پیرمرد ریزه ندیدم که از خانه دربیاید. دیشب دیدمش. حالش سرجا نبود.
- برانژه میدانم چرا. تقصیر من بود.