کتاب آس و پاسهای پاریس و لندن روایت نویسنده انگلیسی جورج اورول از زندگی فقرا و بیخانمانها در پاریس و لندن است. این کتاب در ژانویه ۱۹۳۳ منتشر شد و در انتشار این کتاب برای اولین بار «اریک آرتور بلر» از نام مستعار «جورج اورول» استفاده کرد.
اورول پس از مطالعه «تهیدستان جک لندن» تصمیم به زندگی در میان طبقات محروم و مهاجر در شهرهای پاریس و لندن گرفت. رویدادهای زندگی آمیخته با فقر او در بهار ۱۹۲۸ در مسافرخانههای پاریس و اشتغالش به ظرفشویی در رستورانها و هتلهای پاریس فصلهای نخست این روایت را تشکیل میدهد. راوی در بخشهایی از زندگیش در پاریس با یک افسر سابق روسی به نام بوریس همراه میشود که به سختی زندگی میگذراند و از صاحبخانه یهودیش ناراضی است.
برخی به این دلیل این کتاب را یهودستیزانه میدانند. گزارش او از لندن بیشتر شرح روزگار بیخانمانهای انگلیسی است که در پی یافتن بستری برای خوابیدن از نوانخانهای به نوانخانه دیگر رانده میشوند یا شبها را به پیادهروی در خیابان میگذرانند. اورول این نوع زندگی را برای نوشتن گزارشی در اواخر سال ۱۹۲۷ تجربه کرده بود.
نکتهٔ تأثیرگذار این روایت این است که بر خلاف نظر عموم، همه بیخانمانها اشخاص بیعار یا پست فطرتی نیستند و در بین آنها اشخاص هنرمند و روشنفکری را هم میتوان پیدا کرد. در پایان کتاب اورول پیشنهادهایی برای بهبود زندگی تهیدستان و بیخانمانان ارائه میکند. باور بر این است که اورول زیاد در پی نقل دقیق و گزارش روزبهروز وقایع و اتفاقات پاریس و لندن نبودهاست، بلکه از ساختار سفرنامه و زندگینامه استفاده کرده تا گزارشی اثرگذار از تجربیات و شنیدههای دست اولش ایجاد کند.
کوچهی «خروس طلایی» پاریس در ساعت هفت صبح با فریادهای سهمگین بیوقفهی مردم عصبانی و آشوبی که به راه انداخته بودند، پر شده بود. خانم مونس، مدیر هتل کوچکی که دربرابر محل اقامت من قرار دارد، برای سرزنش مهمانی که در طبقهی سوم هتلش اقامت داشت به پیادهرو خیابان آمده بود. او یک کفش چوبی به پا کرده و موهای رنگ خاکسترش روی شانههایش ریخته بود.
خانم مونس با صدای بلند گفت: «آشغال! چند دفعه به تو گفتم که ساسها را روی کاغذدیواریها نکش؟ گمان میکنی که این هتل را خریدهای؟ آیا تو هم نمیتوانی مثل بقیه، آنها را از پنجره به بیرون بیندازی؟ ای زن بینظم بدکاره!»
زنی که در اتاق طبقهی سوم ساکن بود، جواب داد: «برو گمشو گوساله!»
درنتیجهی این جروبحث زبانی، پنجرههای ساختمانهای مجاور دوطرف کوچه هم باز شد و اهالی آن خانهها هم درحالیکه ناسزا میگفتند به این دعوا ملحق شدند. اما بعد از گذشت ده دقیقه با ظاهرشدن یکدسته از سوارهنظام از انتهای کوچه، مردم ساکت شده و مشغول تماشای سربازها شدند.
من با توصیف این صحنه قصد دارم اوضاع و احوال روانی اهالی کوچهی خروس طلایی را نشان دهم. چنین درگیریهای لفظی وناسزاگوییهایی، چیز غیرعادیای نبود؛ بلکه بسیار کم اتفاق میافتاد که حداقل ناظر یکی از این درگیریهای خشن نباشیم. در روز، این دعواهای لفظی و آوای حزنآور فروشندههای دورهگرد و ولولهی بچههایی که بر سنگفرش کوچه، پوست نارنجی را تعقیب میکردند و هنگام شب هم صدای گوشخراش چرخ ارابههای جمعآوری زبالهها، در مجموع وضعیت این خیابان را رقم میزدند.