کتاب پیک جنوب اولین رمان نویسندهٔ فرانسوی، آنتوان دو سنتاگزوپری است. این رمان در سال ۱۹۲۹ منتشر شدهاست و در قالب شخصیت داستان، ژاک برنیT داستان زندگی خود و احساسات خویش را در پروازهایش نقل میکند. این کتاب با ترجمه پرویز شهدی در انتشارات به سخن به چاپ رسیده است.
سنت اگزوپری در واقع «ایکاروس»ی است در بند هزارتوی زندگی خاکی، فکر و ذکرش رهایی از این زندان است، زندان تن که راه چارهاش پرواز است و وسیله پرواز هواپیما. آنوقت در پهنۀ بیکران آسمان و جنگجویان خطرآفرینش: باد، توفان، مه، راه گم کردن در دل صحرایی که همه جایش یکسان است، خلبان، راوی داستانهایش هم میشود؛ داستانهایی که داستان نیستند، حقیقتند. ماجراهایی هستند که برای خودش و رفقای هم پیشهاش اتفاق افتاده و از آن جان سالم در برده یا جان باختهاند.
اما این آدمی که با ماشین، با مسائل فنی، با پرواز و خطرها و مشکلات آن دست به گریبان است، طبعا نباید اهل اندیشه و سیر و سلوک و کشف و شهود باشد، اما در حقیقت چون اهل این حرفهاست به هوانوردی رومیآورد. زمین برایش قفس تنگی است مانند بدنش. برای اندیشیدن و سیر و سلوک نیاز به فضای بیکران دارد، چه جایی بهتر از صحرا و آسمان.
زمین از آن بالا عریان و مرده به نظر میآمد؛ هواپیما فرود میآید: حالا زمین جان میگیرد. جنگلها از نو بر آن لباس میپوشانند، درهها و تپهها در دل آن خیزابی به پا میکنند: زمین نفس میکشد. هواپیما از فراز کوهی میگذرد، کوه همچون سینهی غولی خفته، متورم میشود تا کم و بیش به او برسد.
اکنون سیر رویدادها از نزدیک همچون سیلابی است که از زیر پل میگذرد. حرکت همه چیز سریع میشود. گویی زمان نابودی این دنیای یکپارچه است. درختها، خانهها و دهکدهها در افقی صاف و یکدست از هم جدا میشوند و پشت سرش گویی سیل میبردشان.