کتاب نامههایی به بانوی همسایه، نوشته مارسل پروست با ترجمه سمیه خالدی توسط انتشارات کتابستان معرفت منتشر و راهی بازار نشر شده است.
این رمان حاصل یک کشف است؛ بیست و سه نامه خطاب به یک بانو و سه نامه به همسر بانو، نامههایی که از وجود آنها بی اطلاع بودیم. و اینکه آن بانو با نام خانم ویلیامز، از سر اتفاق، همسایه مارسل پروست بوده است. در این رمان نامه هر دو نگارنده در سبک با هم رقابت میکنند. پروست تمام ملاحت خود را به خانم ویلیلمز نشان میدهد و لطافت طبع و فضل و هنر تمجیدش را نمایان میکند و این همان احساسی است که به بانو دارد، چیزی فراتر از میل به خشنود ساختن همسایه ای که کلید سکوت در اختیار اوست، نوعی هم دردی حقیقی، حسی دوستانه، نوعی محبت.
اما موضوع این نامهها چیست؟ در وهله اول سروصدا، کارهای نوسازی در طبقه بالا که پروست را در ساعتهای خواب و هنگام کار عذاب میدهند و البته موسیقی، چون خانم ویلیامز موسیقی دوست دارد و چنگ مینوازد (شاید هم پیانو) موضوع دیگر، گلهای رز طبیعی و استعماری است که دراین نامههای ردو بدل میشوند و همچنین مسئله بیماری (بیماری خودش و خانم ویلیامز) و تنهایی.
مارسل پروست با نام کامل والنتین لویی ژرژ اوژن مارسل پروست، زاده ۱۰ ژوئن ۱۸۷۱، درگذشته ۱۸ نوامبر ۱۹۲۲، نویسنده و مقالهنویس فرانسوی است. او به دلیل نگارش اثر عظیمش با عنوان در جستجوی زمان از دست رفته، یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات قلمداد میشود. در سال ۱۸۹۲ فعالیتهای ادبی جدی پروست آغاز شد و او همکاریش را با نشریه لو بانکه شروع کرد. در این نشریه ۱۵ مقاله از پروست چاپ شد که بعدها در کتاب خوشیها و روزها دوباره منتشر شد. در سال ۱۸۹۶ رمان بیاعتنای وی در نشریه زندگی معاصر چاپ شد. همچنین ۴ شعر از او که رنالدو آن برای آنها آهنگ ساخته بود، نیز به چاپ رسید.
در ۱۳ ژوئن همان سال، چاپ کتاب خوشیها و روزهای وی با مقدمه آناتول فرانس و تصاویر مادلن لومر منتشر شد. پروست از کودکی بیمار بود و سلامتی شکنندهای داشت. او در سال ۱۸۸۰ برای نخستین بار دچار حمله بیماری آسم شد. سرانجام در میانه اکتبر سال ۱۹۲۲ به برونشیت دچار شد و روز هجدهم نوامبر جان سپرد. او در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شده است. پس از مرگ پروست، در سال ۱۹۲۳، اسیر در دو جلد، در سال ۱۹۲۵، گریخته در دو جلد، در سال ۱۹۲۷، زمان بازیافته در دو جلد، در سال ۱۹۵۲، رمان ژان سنتوی در دو جلد و در سال ۱۹۵۴ اثر ناتمام ضد سنت بوو به چاپ رسید.
مجبور شدم از تغییر برنامهام چشمپوشی کنم (شاید دوباره آن را از سر بگیرم؛ اما به خواست خودم ارتباطی ندارد، بلکه به وضعیت سلامتم وابسته است) و دارو (دردم خیلی شدید شده) پشت دارو و مصرف زیاده از حد که همهچیز را بدتر کرده. چون از من خواسته بودید، این موضوع را با شما در میان میگذارم؛ زیرا میدانم درک میکنید. متأسفانه اصلاح وضعیتم که چنین سروصداهای کوچکی تا حدی مانع آن شد، مدتها طول خواهد کشید (سروصداهایی که چند روز دیگر اگر این تغییر جا میافتاد، بیشک به آنها بیاعتنا میشدم). چیزی که مرا اذیت میکند، ابداً صدای ممتد و حتی بلند نیست، بلکه کوبیدن کف است و یا هر چیزی که روی کف کشیده میشود، میافتد و یا وقتی میدوند؛ (بیگمان سروصدا در خود اتاق خواب کمتر از گوشۀ راهرو است). بله. چهار روز است که سعی دارم پاسخی گُلگونه برای گلهای رُز شما بفرستم. انتظار دیدن ماژور مانع ارسال آن شد. بالاخره این کار را خواهم کرد. اما ناامیدم: شما به من قول داده بودید که از من کتاب بخواهید؛ کتابهای مصور. کتابهای جان راسکین؟ شاید تختخوابتان را سنگین کنند... چقدر دوست دارم از احوالتان باخبر شوم، بانو. هر لحظه در فکر شمایم. خواهشمندم قدردانی همراه با احترام ویژۀ مرا بپذیرید.