کتاب برایت چه اتفاقی افتاده؟ مناسب هر مادر، پدر، شریک زندگی یا فرزندی است که آسیب روحی را تجربه کرده است. اگر تابه حال برچسب هایی به شما زده اند و دیگران، شما یا افراد موردعلاقه تان «مهرطلب»، «خودویرانگر»، «مخل»، «بحث کننده»، «حواس پرت»، «بی حوصله»، «دلسرد»، «ناتوان در نگه دری شغل» یا «افتضاح در روابط» توصیف می کرده اند یا اگر فقط می خواهید خودتان و دیگران را بیشتتر درک کنید، پس این کتاب مناسب شماست.
او اخطار می دهد «بس است، گریه نکن. بهتر است دهانت را ببندی »
صورتم سخت شد. ضربان قلبم آهسته شد. لب پایینی ام را محکم گاز گرفتم تا هیچ کلمه ای از لب هایم بیرون نیاید. او دفاعیه اش را در گوشم تکرار کرد «من این کار را می کنم، چون دوستت دارم»
من به عنوان یک دختر جوان، همیشه «شلاق» می خوردم. در آن زمان، تنبیه بدنی کودکان برای آموزش دروس به آن ها و سر عقل آمدنشان، از جانب مراقب ها امری قابل قبول بود و مادربزرگم، هتی می، این شیوه را پذیرفته بود و از آن استفاده می کرد، اما من حتی با داشتن سه سال سن، می دانستم که این تجربه ای نادرست بود.
یکی از بدترین تنبیه هایی که به یاد دارم، در صبح یکشنبه رخ داد. رفتن به کلیسا نقشی کلیدی در زندگی هایمان بازی می کرد. همین که می خواستیم خانه را ترک کنیم تا به کلیسا برویم، مرا فرستادند تا از چاه آب بیاورم. مزرعه ای که من همراه پدربزرگ و مادربزرگم در آن زندگی می کردیم، لوله کشی داخلی آب نداشت .
وقتی مادربزرگم از پشت پنجره مرا دید که دستم را در سطل آب کردم و انگشتانم را درون آن چرخاندم، عصبانی شد. اگرچه من هم مانند هر بچه دیگری فقط داشتم معصومانه رؤیاپردازی می کردم، اما او عصبانی بود، چون این آب آشامیدنی مان بود و من انگشتانم را داخلش کرده بودم. ...