کتاب استخوانی در گلو نوشته معصومه باقری توسط انتشارات نسل نواندیش منتشر شده است.
هر آدمی در زندگیاش زخمهای پنهانی دارد که اگر بر زبان بیاورد؛ مثلِ شعلهی آتش برافروخته میشوند. امّا این زخمها ماهیهای زهرخوردهای هستند که گیج و سردرگُم میلغزند، و تبدیل میشوند به استخوانی در گلو!
گاهی فکر میکنم که مقصود رنجهای زندگی، صلحِ ما با مرگ است. با استهلاکِ تدریجیِ بدنِ ما و فرسایش آرزوهایمان. با این خیال که هرچقدر زندگی طولانیتر باشد، دوامِ رنج کمتر است. از این طریق که زندگی آنطورها که برخی تصور میکنند، ستودنی نیست.
هنوز منتظر مهسا هستم. مرد چاقی با موهای مجعد و پلیور بافتنیِ مشکی و بنفش، خم میشود و به شیشهی ماشین میکوبد. ریش باریک مثل ماهی شبوط دارد و گوشهی ابرویش جای زخم کهنهای نمایان است. یک کلاهِ نخنما بر سرش انداخته و سرفه میکند. شیشه را میکشم پایین. کاپشنش را روی شانههایش انداخته و آستینهای پلیور را تا آرنج بالا داده است.