همانطور که از اسم کتاب بر می آید لبخند تو آرزوی من است داستانی عاشقانه و رمانتیک در فضای امروزی است. این داستان نوشته محمد تهرانی و تنظیم شده در انتشارات آپامهر است.
آفتاب بر زمین چادرگسترده بود. هوشنگ که جوونی28-30ساله بود اندامی لاغر، چهرهای خوش سیما، موهای سیاه و پرپشت و پیرهن آبی یقه آرول و شلواری سرمهایی به تن داشت دنده اتومبیل رو عوض کرد و پاش رو بیشتر روی پدال گاز فشار داد اتومبیل مانند تیری که از چله کمون رها شه سرعت گرفت. در همین لحظه از سمت راست جاده که مثل ماری خاکستری رنگ زیر آفتاب گرم تابستون خوابیده بود دختری شیک پوش و زیبا هراسون و آشفته از کوچهای بیرون اومد و کنار خیابون ایستاد و درحالی که آثار وحشت و اضطراب در چهرهاش نمایان بود دست بلند کرد.
هوشنگ بی اختیار پاش رو روی ترمز گذاشت صدای گوش خراش لاستیکها فضا رو خراشید. اتومبیل چند متر جلوتر از دختر توقف کرد. دختر مانند پرندهایی که از فقس گریخته باشه نفس زنان و عرق ریزان به طرف اتومبیل دوید با دسپاچگی درِ جلو سمت راست راننده رو باز کرد و روی صندلی نشست و با لحن وحشت زده گفت: آقا لطفا حرکت کنید.