کتاب گیسوی من اثر زینب مرادی توسط انتشارات آپامهر منتشر شده است. وقتی گیسو خبر برگشت پسر عمه فخری را میشنود، هیجان تمام وجودش را میگیرد. بعد از مدتها دوری، دیداری دوباره میتواند همهچیز را تغییر دهد... این ماجرای شورانگیز به سالهای جوانی گیسو برمیگردد. ماجراهایی که امروز به خاطراتی در دفتر زندگی او تبدیل شدهاند.
او از همان گذشتهها خاطراتش را به یادگار گذاشته تا روزی آنها را برای فرزندش بخواند. حالا آن روز فرا رسیده است و گیسو شروع به خواندن اتفاقات تلخ و شیرین گذشته برای پسرش میکند. شخصیتهای اصلی داستان یعنی گیسو و خواهران و برادرش یعنی سوگند، گندم و مسعود ماجراهای زیادی را از سر میگذرانند. ماجراهایی که رمان گیسوی من را به یک کتاب پرطرفدار و خواندنی بدل کرده است. با سرگذشت گیسو همراه شوید تا راز زندگی او و آنچه در این سالها از سر گذرانده است برای شما آشکار شود.
آنقدر اونشب با مسعود سرو کله زده بودم با اینکه بعد از ظهر خوابیده بودم، بازم احساس خستگی کردم شب به خیری گفتم و رفتم بالا تو اتاقم، خسته بودم اما خوابم نمیاومد روی تخت دراز کشیدم به کتاب خوندن مشغول شدم، من عاشق کتاب بودم هر شب قبل از خواب کتاب میخوندم کتاب به من آرامش و روحیه میداد، تو همین لحظه به گوشیم پیام اومد، مامان مثل اینکه به ارغوان گفته بود که من فردا میرم بیرون ارغوان از من خواسته بود که با من بیاد، گفتم ملاقات پسر آذرخانم هم میخوام برم، جواب داد پس من پیش گندم میمونم که تو با خیال راحت بری ملاقات از ارغوان تشکر کردم.
قرار شد ارغوان برای ساعت 2 بیاد دنبالم، ارغوان یه 206 داشت نقره ای رنگ. شب خواب رو زدم و روی تختم دراز کشیدم، صبح با صدای گندم که تند تند صدام میزد گیسو آبجی بیدار شو، تو رو خدا بسه از بس خوابیدی خسته نشدی، پاشو دیگه ساعت 12 شده فکر کردم شوخی میکنه که من بیدار شم، اما وقتی چشمام رو باز کردم دیدم ساعت 5/12 ظهره پلک چشمهام رو هم مالیدم و گفتم گندمک ساعت 5/12 شده گفت بله گیسو خانم چقدر میخوابی آخه، دوبار هم ارغوان به گوشیت زنگ زده خواب بودی!