کتاب سیصد و سیزده داستان از امام زمان (عج) اثر علی اکبر ورمزیاری توسط انتشارات میراث ماندگار منتشر شده است.
آقا شیخ حسن کاظمینی حکایت خود را به آقا سید محمدتقی، چنین نقل نمود: حوالی سال هزار و دویست و بیست و چهار بود. در کاظمین زندگی میکردم. دیدار صاحبالزمان آرزوی روز و شبم بود. شوق تشرف به محضر حضرت تمام وجودم را فراگرفته بود. عشق و دلدادگی به جایی رسید که از درس و بحث بازماندم.
بهناچار در کاظمین یک مغازه عطاری باز کردم. هر جمعه بعد از غسل لباس احرام میپوشیدم. شمشیر حمایل میکردم. به دعا و ذکر مشغول میشدم. شمشیرم همیشه از دیوار مغازه آویزان بود. روزهای جمعه خریدوفروش نمیکردم. منتظر ظهور امام زمان میشدم. طبق روال همیشه، روز جمعه مشغول ذکر بودم. سه نفر سید را دیدم. صورت مبارکشان فوقالعاده نورانی بود. طوری توجه مرا به خود جلب کردند که از ذکر گفتن، بازماندم.
محو جمال ایشان شدم. آرزو کردم کاش این سه بزرگوار به مغازه من بیایند. خرامان، خرامان و با نهایت وقار آمدند. به مغازه من رسیدند. دو نفر کامل مرد بودند. نفر سوم جوانی در حدود بیست و چهارساله که وسط آن دو شخص بود.