کتاب مرثیه دالاهو، داستانی به قلم آرزو جوشن است که توسط انتشارات نسل روشن منتشر شده است.
ساعت از دوازده ظهر گذشته بود و فکرم سخت مشغول بود طبق حرفی که توی روستا و مقابل خانه ی عمو زده بودم باید هر طور که شده بود فرزاد رو پیدا می کردم. نمی خواستم بیشتر از این توی محیط روستا بی اعتبار بشم؛ توی اتاق کارم پشت میز نشسته بودم و سخت غرق فکر بودم که در اتاق با شدت باز شد و دو مامور پلیس وارد شدن، یکی از اون ها برگه ای رو نشون داد و گفت: طبق این حکم شما بازداشتی! با تعجب گفتم: به چه جرمی؟ یکی از اون مامورها که سنش بیشتر بود گفت: شما فعلا با ما تشریف بیار اداره پلیس اون جا روشن می شه.
با شرمندگی تمام مقابل چشمان همکارانم دستبند به دست دنبال مامورها به راه افتادم...
رو به روی میز مامور آگاهی نشسته بودم، حق به جانب گفتم: شما به چه جرمی من رو دستگیر کردین؟ من شکایت دارم، شما توی محل کارم ابرو برای من نذاشتین. شخصی که پشت میز نشسته بود فرد میان سالی بود که با خودکار روی میز ضرب گرفته بود و خیره به من نگاه می کرد. عصبی غریدم: جناب با شما بودم جرم من چیه؟
_ شما به جرم قتل این جا رو به روی من نشستین. آه از نهادم بلند شد. شروع کردم به خندیدن و گفتم: اشتباه گرفتین آقا! قتل چی؟ اجازه بدین من برم زندگی دارم.
+ شما به جرم قتل آقای فرزاد ... بازداشتین!
مغزم سوت می کشید. عصبی فریاد زدم: چی میگین آقا، فرزاد که بندر عباس بود، نکنه پرواز کرده اومده؟