نئولیبرالیسم از جمله کاتب نوظهور غربی است که توانسته با طرح شعارهایی مانند جهانیسازی، نظم نوین جهانی و نسبیگرایی اخلاقی مریدانی برای خود دستوپا کند. امواج مخرب این کمتب بشری بسیاری از کشورها از جمله میهن عزیزمان را درنوردیده و توانسته برخی جریانها و نحلههای فرکی، فرهنگی و سیاسی دگراندیش داخلی را به دنبال خود بکشاند و شیفته کند.
براین اساس، تبیین مبانی مکتب نئولیبرالیسم در ابعاد گوناگون معرفتی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و نیز چرایی و چگونگی ارتباط این مکتب با نظام سلطه و سرمایهداری برای مخاطب جوان ضرورت مییابد. در این رهگذر بیشک در پیش گرفتن رویکرد جریانشناسانه تاریخی نسبت به مکتب نئولیبرالیسم و نقد اندیشههای رهبران فکری این مکتب، یعنی ریچارد رورتی، فردریش فونهایک ومیلتون فریدمن خالی از فایده نخواهد بود. شهریار زرشناس در کتاب این سه لیبرالیست اندیشههای این سه تن و نیز نحوه بروز لیبرالیسم را بررسی کرده است.
اعطای جایزه نوبل اقتصاد به فردریش فونهایک در سال 1974 را میتوان نشانهای از بروز چرخش در سیاستهای حکومتهای استکباری و سرمایهداری غرب مدرن از ایدئولوژی سوسیال دموکراسی به سوی ایدئولوژی نئولیبرالیسم دانست.
در واقع کانونهای توطئهگر ماسونی_صهیونیستی وابسته به کاست حاکمان پهنان جهانی از طریق اعطای جایزه نوبل اقتصاد به فونهایک، کمک به ارتقای جایگاه سیاسی و حکومتی برخی از اعضای حلقه مونتپلرین، فعال کردن اعضای مکتب شیکاگو و انجام حمایتهای گسترده رسانهای و تبلیغاتی از آنها، بسترهای ذهنی، روانی و اجرایی برای تبدیل کردن نئولیبرالیسم به ایدئولوژی اصلی و غالب استکبار سرمایهدداری مدرن در دهههای پایانی قرن بیستم و پس از آن را فراهم کردند.
شهرتیابی ناگهانی فونهایک و میلتون فریدمن و «مکتب شیکاگو» و اندکی پس از آن ارتقای جایگاه اجرایی «پل ولکر» و نیز قدرتگیری مارگارت تاچر و رونالد ریگان را بادی در همین مسیر بررسی کرد.