کتاب آسمان شیشهای نیست نوشته مرتضی انصاری زاده توسط انتشارات عهد مانا منتشر شده است. این رمان روایتی است از سرگشتگی جوانی دانشجو به نام حامد، که از مشهد برای ادامه تحصیل به تهران آمده است. او در این محیط، دچار سرگشتگی میشود؛ سرگشتگی میان آنچه با آن بزرگ شده و با آن خو گرفته و آنچه امروز میبیند و به سمت آن کشیده میشود.
در فاصله کوتاهی که نادر دستش را میآورد تا روی شانه او بگذارد، با خود فکر کرد که اگر نادر در آینده تهران بماند، درباره این لهجه به فرزندانش چه جوابی میدهد؟ در حالی که از قرار گرفتن دست چرب و خیس نادر روی شانهاش چندشش میشد، ناگهان نادر قهقهای زد و گفت:" این جاش رو گوش کن. سروصدای قطار بعدی که اومد، دختره از ترس این که برم، دستش رو انداخت دور دستم و گفت بریم برام پفک بخر.
" شب بعد از این که وسایلش را مرتب کرد ، مهتابیها را خاموش کرد و روی تختش دراز کشید. لحظات قبل از خواب خصوصا در آن شبهایی که فردایشان کار مهم یا پراضطرابی نداشت، فرصتهای باارزشی محسوب میشدند. در سکوت و تاریکی و بدون مزاحمی برای پرت شدن حواسش فکر میکرد. به چیزهای باربط و بیربط، به کارهایی که آن روز انجام داده، به انتخاب هایی که پیش رویش بودند. به یکی از مهمترین انتخاب هایش. به انتخابی که تا اندازهای حال و هوای انتخاب های دیگرش را هم مشخص میکرد. به انتخاب بین مریم و سارا.