دانلود کتاب قصه ما مثل شد، در واقع یک مجموعه ۱۰ جلدی، به نویسندگی محمد میرکیانی و تصویرگری محمدحسین صلواتیان می باشد که توسط انتشارات به نشر، روانه بازار کتاب شده است.
در سرزمین ما ایران قصههای خواندنی و دلپذیر که از روزگاران گذشته به یادگار مانده بسیار است؛ ولی قصههایی که مَثَل شده اند، طعم و مزۀ دیگری دارند.این قصههای شیرین و شنیدنی، سرگذشت و زندگی نامۀ بعضی از مثلهاست. با این حال هیچکس نمیداند قصۀ مثلها از کجا آمده اند، هر چند که بعضی از این قصهها سرگذشت روشنی دارند.
آدمها، ماجراها، فضاها و آن چه که در این قصهها گفته و شنیده می شود، هیچ وقت از یاد ما نمیروند؛ ولی خوب است بدانیم که قصۀ مثلها فقط برای سرگرم شدن گفته نمیشوند. با خواندن یا شنیدن قصۀ مثل ها ما با باورها، آرزوها، شادیها و غمها و شکستها و پیروزیهای مردم این سرزمین بیشتر و بهتر آشنا میشویم. نکته ای که پژوهشگران از آن به عنوان ارزش «مردم شناسی » این قصهها یاد میکنند.
کتاب قصه ما مثل شد حاوی دویست و بیست قصه از مثل های فارسی است که ده ده جلد منتشر شده است و با قلمی روان و شیوا به نگارش در آمده است.نویسنده در مجموعه کتاب های قصه ما مثل شد داستانهای ایرانی را که در گذر زمان تبدیل به یک ضربالمثل شده اند را جمع آوری کرده است.
در سال 1386 به عنوان کتاب سال برای نوجوانان انتخاب شده است. این اثر هم به کودکان آموزش میدهد و هم داستانی جذاب برای آنها روایت میکند به همین دلیل برای مربیان و معلمان که قصد آموزش به بچه ها را دارند بسیار مفید است.
در جلدهای شــش تا دَه شما با مثل های تازه ای آشنا می شوید و قصه های تازه ای از مثل ها را هم می خوانید. حالا این شما و این صد و دَه قصۀ تازه از مثل ها...
متن داستان های قصه ما مثل شدقصه ما مثل شد جلد ششمآفتاب و باران...غیر از خدا هیچ کس نبود. سال ها پیش و در روزگاران قدیم کشاورز پیری زندگی می کرد که دو دختر داشــت. دخترها دو قلو بودند. هر دو به خانۀ بخت رفتند. یکی بالا دِه، یکی پایین ده. روزی همســر کشــاورز به او گفت: «مــرد، نمی خواهی حالی از دخترهایت بپرســی؟ نمی خواهی بدانی آن هــا چه می کنند و چه نمی کنند؟»کشاورز گفت: «فردا می روم.» روز بعد نان و پنیری برداشــت و چوب دست کوچکی را هم دست گرفت. اول آرام آرام بالای ده رفت. خسته و نفس زنان خودش را به خانۀ دختر اول رســاند. دختر از پدر پذیرایی کرد و او را بالای اتاق نشاند که خود کشاورز بغچه اش را باز کرد و از نان و پنیری که همراه داشــت خورد و گفت: «بگو چه می کنی و چه نمی کنی؟ مردِ تو کجاست؟»
روزی و روزگاری گرگی بود آدم آزار و حیوان آزار. کار این گرگ مثل همۀ گرگ ها نبود. او هم به گرگ ها آزار می رساند و هم به آدم ها. هم گوسفندها را می کُشت و می دَرید، هم گرگ ها را آزار می داد و به سرشان می پرید. بارها و بارها گرگ های غریب و آشنا و قوم و خویش و همسایه به او گفته بودند: «دست از این کارها بردار! این گرگ آزاری برای تو عاقبت خوشی ندارد؛ ولی باز همان آش بود و همان کاسه. »
روزی از روزها گرگِ گرگ آزار، در بیابان برای خودش می رفت که ناگهان توی یک چالۀ کوچک افتاد. از چاله بیرون آمد و با خودش گفت: «چرا جلوی پایت را نگاه نمی کنی؟ چاله را نمی بینی؟! »گرگ این را با خودش گفت؛ ولی هنوز چند قدمی نرفته بود که در چالۀ دیگری افتاد. نگران شد و گفت: «یعنی چی؟ چه خبر شده؟ چرا امروز همه چاله ها می آیند جلوی پای من؟! »
دزد و رفیقروزی و روزگاری در شــهری دور، مــردی صبــح زود به حَمّام می رفت. هوا تاریک بود و چشــم، چشــم را نمی دید. مرد، رفیقی از اهــل محلــه را خبر کــرد و گفت: «به حمام مــی روم، همراه من بیا تا تنها نباشــم. یــک بار هم من با تو همراه می شــوم.» رفیــق گفت: «دیشــب دیر خوابیدم، چشــم هایم را بــه زور باز نگه داشــته ام؛ ولی تا نزدیک حمام با تــو می آیم و برمی گردم.» آن ها به راه افتادند. مرد کیســۀ پولی همراه خود داشت که نگران بود. رفیق خسته و خواب گرفته بود، پیش از آنکه به حمام برسند، بدون خداحافظی برگشت. در این تاریکی و دور از چشم دو رفیق، دزدی سایه به ســایۀ آن ها می آمد. مرد با این خیال که رفیق هنوز همراه اوست، کیسۀ پول را از پر شالش درآورد و گفت: «برو، این کیسه ی پول همراه تو به امانت باشد تا فردا آن را از تو پس بگیرم.» دزد توی آن تاریکی دســت دراز کرد و کیسۀ پول را گرفت. مرد هنوز به حمام نرســیده، توی تاریکی گفت: «شــاید زودتر پول را خواستم، صبر کن، وقتی برگشتم، پول را از تو می گیرم.»
باغ و ارباب
روزی و روزگاری اربابی بود که غلامی داشــت. غلام ســال ها و ســال ها بود که در خانۀ ارباب خدمت می کرد. ارباب یا خواجه هم به غلام نان و غذایی داده بود و اتاق و سر پناهی. ارباب هر وقت و هر ســاعت که کاری داشت، غلام را روانه ی کاری می کرد. غلام هم گوش به فرمان بود و بی برو برگرد می رفت و زود برمی گشت.یکی از روزهای تابستان بود. ارباب، خسته بود و دلش گرفته بود. غلام را صدا زد و گفت :«می خواهم امروز به باغ برویم.» ـخبری شده خواجه؟ـ هیچ خبری نشده، می خواهم با هم به باغ برویم و قدم بزنیم... غلام سر خم کرد و گفت: «در خدمتم خواجه.» بعد هر دو از خانۀ بزرگ ارباب بیرون آمدند و به باغ رفتند. در را باز کردن و وارد شدند.
نفرین خندهروزی و روزگاری در زمان های قدیم روســتاییِ آبرومندی زندگی می کــرد که از بزرگ دِه ناراضی و ناراحت بود. بزرگ دِه یا کدخدا همیشــه و به هر بهانه مرد روســتایی را آزار می داد و از او پول و گوشت و گندم می خواست. یک روز مرد پیش کدخدا رفت و گفت: «دیگر از کارهای تو خسته شدم.» - خسته شدی که شدی، چه کار کنم؟ ـ آمده ام بگویم که اگر دست از سرم برنداری، پیش حاکم می روم و از تو شکایت می کنم. ـ خُب برو، خیال کردی من از حاکم یا والی می ترسم...ـ حالا گفته باشم ها... ـ من هم شنیدم، هر کاری که دوست داری، بکن! چند روز بعد مرد روستایی زاد و توشه ای برداشت و راهی شهر شد.
وقتی به آنجا رسید، با هزار دردسر اجازه گرفت و پیش والی رفت: ـ سلام جناب والی، آمده ام شکایت کنم. ـ از کی و برای چی؟ ـ از کدخدای دِه که عامل و فرمان برَ شماست... ـ از کدخدا؟ مگر آن بیچاره چه کرده؟! روستایی نفسی تازه کرد و گفت: «بگو چه نکرده! زندگی ام را سیاه کرده. هر روز و هر ساعت به بهانه ای از من گوشت و پول و گندم می خواهد.» والی لحظه ای فکر کرد و گفت: «نمی دانستم چنین کدخدایی هم روی زمین باشد. چه آدم سنگ دلی!» ـ حالا که هست، من چه کار کنم؟
ناشر مجموعه قصه ما مثل شد، پی دی اف آن را به صورت رایگان عرضه نکرده است، لذا بدیهی است که دانلود رایگان آن باعث تضییع حق نویسنده و ناشر میشود.جهت دانلود با صرف هزینه ی اندک، می توانید به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کرده و پس دانلود آن را در کتابخوان فراکتاب مطالعه کنید.
جهت دانلود کتاب قصه ما مثل شد، هر جلد به صورت جداگانه، می توانید با صرف هزینه ی اندک، به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کرده و پس دانلود آن را در کتابخوان فراکتاب مطالعه کنید.
شدجهت سفارش نسخه چاپی کتاب قصه ما مثل شد، می توانید از طریق سایت و یا نرمافزار فراکتاب اقدام به سفارش کنید.
تمام قسمت های قصه ما مثل شدتمام جلد های مجموعه قصه ما مثل شد در مجموعه فراکتاب به دو صورت نسخه دیجیتالی و چاپی موجود میباشد.
دانلود مجموعه کامل قصه ما مثل شدجهت دانلود مجموعه قصه ما مثل شد، هر جلد به صورت جداگانه، می توانید با صرف هزینه ی اندک، به اپلیکیشن فراکتاب مراجعه کرده و پس دانلود آن را در کتابخوان فراکتاب مطالعه کنید.
مشخصات کتاب قصه ما مثل شد در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | به نشر |
نویسنده: | محمد میرکیانی |
تعداد صفحه: | 552 |
موضوع: | داستان کوتاه |
قالب: | pdf و چاپی با تخفیف ویژه |