کتاب کلاغها نوشته نادر ابراهیمی با تصویرگری نورالدین زرینکلک در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است.
در گوشهیی از این سرزمین دهکدهیی بود که در آن باغی کوچک و قشنگ با درختی بلند به نام سرو و باغ دیگری کنار جوی آب با درخت بزرگی به نام چنار وجود داشت. در این دهکده پرندهی کوچک و قشنگی هم به نام چرخریسک نامهرسان بود. یک سال آرامش دهکده به هم خورد و دهکدهی آرام پر از کلاغ شد. با آمدن کلاغها خبرچینی و دروغ شایع شد و دوستیها کمکم به جدایی و دشمنی تبدیل شد. صدای صادق و مهربان چرخریسک در انبوه قارقار کلاغها گم شد و او هیچ چارهیی ندید جز اینکه به سوی سیمرغ بر فراز بلندترین قلهی کوه برود و از او یاری بخواهد...
پرنده رفت تا به نوک قله رسید. خانهی سیمرغ را در میان برفها شناخت. با صدای نازکش فریاد زد: «ای پرندهی بزرگ! چرا بیخبر نشستهیی؟ در سرزمین تو، کلاغ ها با دروغهایشان درختها را شکستهاند. درختان خوب در انتظار محبت تو هستند، نجاتشان بده.»
سیمرغ، سر بالا کشید و گفت: «تو کیستی؟ از کدام درختان خوب حرف میزنی؟ خانهی مرا چگونه پیدا کردی؟»
پرندهی کوچک تمام داستان را باز گفت. داستان کلاغها و سنگ و کوه را.
پرندهی بزرگ خندید و جواب داد: «یک سیمرغ تنها هم کاری نمی کند. من پرندگان بزرگ ششقله را خبر میکنم.»