کتاب آقای ایرانی، زندگینامه و خاطرات یکی از شهدای مدافع سلامت به نام مصطفی علیدادی است که در انتشارات ابراهیم هادی منتشر شده است.
در این دنیایی که مردمانش غرق در شور و مستی هستند، هنوز پیدا میشوند کسانی که برای خدا قدم بر میدارند. هنوز پیدا میشوند ایثارگرانی که از جان و مال خود میگذرند تا برای مردم آسایش فراهم کنند.
شاید تا چند سال پیش فکر میکردیم مکتب ایثارگری فقط برای شهدای دفاع مقدس بوده و دیگر امثال ابراهیم هادیها، باکریها و باقریها پیدا نمیشوند، اما شهدای دفاع از حرم و شهدای سلامت این را اثبات کردند که هنوز مکتب ایثارگری و شهادت وجود دارد. هنوز هم هستند جوانانی که جان بر کف به میدان میآیند و سنشان از بیست و یا سی عبور نمیکند.
شاید بزرگترین نتیجهای که جنگ برای ما داشت همین مفهوم ایثار است. حال فرقی ندارد که این ایثار در میدان جنگ و جلوی تیر و خمپاره باشد، یا در کف شهر و در بیمارستانها. هر دوی آنها از خود گذشتهاند و برای هدفی والاتر به تکاپو افتادهاند.
کتاب آقای ایرانی، داستان جوان دههی هفتادی است که برای سلامت مردم کوشید. زندگیاش بر مدار شهدا بود و جان بر کف در خیابانها و بیمارستانها رفت تا در مهر سال ۹۹ به کاروان شهدای سلامت پیوست و سه روز بعد، تنها پسرش به دنیا آمد.
تازه از بیمارستان برگشته بودم. با آن حال پریشان مقابل پنجره خانه نشستم. نگاهم را به اطراف انداختم. همه جا مرا یاد مصطفی میانداخت. چند روزی بود که از بستری شدنش میگذشت. خسته بودم. سرم را روی زمین گذاشتم و چشمانم را بستم. ناگهان دیدم پنجره خانه باز شد و سردار همدانی وارد خانه شد!
بوی خوشی میآمد، انگار پشت سرش باغی پر از گل بود. با اشاره به من گفت: نگاه کن...
کمی دقت کردم. ماشین بزرگی آورده بود، دستهدسته گل روی آن چیده شده بود. فهمیدم برای من است، خوشحال شدم. در خیال خود گفتم: حتماً مصطفای من شفا پیدا میکند.
سرش را برگرداند و از منزل من وسیلهای برداشت. نفهمیدم چه بود. اما قبلاً شنیده بودم اگردر خواب مردهای وسیله ای از شما ببرد، تعبیر خوبی ندارد. دواندوان به سمتش رفتم و داد میزدم: برگردان، برگردان، برگشت و نگاه معناداری به من کرد!
با نگاهش به من میگفت: راضی باش، راضی باش.