کتاب افسانه کچل کفتر باز نوشته لیسا جمیله برجسته و در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. کتاب افسانه کچل کفترباز یکی از قصههای عامیانه قدیمی ایران است، داستان پادشاهی که سرزمین بزرگی داشت اما بعد از مرگ همسرش اجازهی شادی به هیچکس نمیداد، تمام سرزمین او را غم گرفته بود، غم و اندوهی عمیق و بزرگ.
هر رروز عصر شاه به زیرزمین سیاهش میرود و کچل قصهی ما به پشت بام میآید و کفترهایش را آزاد میکند، برای مدت کوتاهی شادی همه جا پر میشود، اما یک روز شاه به زیر زمین نمیرود و همه چیز خراب میشود.
یکی بود، یکی نبود. حاکمی بود. از مال دنیا هیچی کم نداشت. قصرهایی داشت. اسبهایی داشت. دختری داشت و ثروتی بیحساب؛ اما غصهدار بود. غم به دل داشت. چرا؟ چون سالها پیش همسرش از دنیا رفته بود. با رفتن او، دنیا برای حاکم تیره و تار شده بود. حاکم غصهدار شده بود.
به هیچ کس هم اجازهی شادی نمیداد. فرصت بازی نمیداد. همه ساکت، همه غمگین، همه تنها بودند. دور و بر قصر حاکم هیچی نبود. نه گلی، نه سبزهای، نه درختی، نه بوتهای؛ فقط کلبهی کوچکی بود. دیوارش سفید، سقفش گلی. توی این کلبه پسرکی با مادرش زندگی میکرد.