کتاب لالو نوشته یوسف قوجق و در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. لالو دربارۀ زندگی یک پسر نوجوان ترکمن است که نمیتواند صحبت کند به همین دلیل از کودکی بهجای اسم واقعیاش همه او را لالو صدا میزنند.
لالو از همان آغاز تولد زندگی پرفراز و نشیبی داشته است، مادرش هنگام زایمان میمیرد، پدرش هم وقتی که او خیلی کوچک بوده در اثر سانحهای جانش را از دست میدهد، از آن بدتر و سختتر این است که اهالی روستا مردمی خرافاتی هستند و به پیروی از پیرزنی به نام چچو، این پسر را نحس و شوم میدانند و از او دوری می کنند. مادربزرگش عجب دایزا او را بزرگ میکند.
تا اینکه یک روز لالو با عاشیق آیدین، و ساز او آشنا میشود. پیرمرد نوازنده و هنرمندی که به دلیل خرافات از روستا رانده شده است. لالو که تا آن زمان شیفتۀ صداهای طبیعت بود، حالا عاشق صدای کمانچۀ عاشق آیدین میشود و از او ساززدن را یاد میگیرد.
بوی اسپند و کندر از خانۀ بایرام میآمد. خانۀ بایرام تقریباً اول آبادی بود و خانههای دیگر کلو بالاتر بهردیف کنار هم رج بسته بودند. هوا که روشن شد، بایرام از خانه بیرون آمد. پیراهنی یقهخرگوشی و بلند به تن داشت. دهندرهای کرد. دست چپش به کار بود. آنچه را که توی کیسه بود و زیربغل داشت، سفت گرفته بود.
دست راستش را از هم باز کرد و با مشت، زد به تخت سینهاش. هوای تازه را که تو داد، حالش کمی جا آمد و کمی از لرز پلکهایش کم شد. تا راه افتاد، پنجرۀ خانۀ روبهرویی باز شد و سولگون سرش را بیرون آورد. پرسید: چرکز میگفت دیشب نبات خیلی دردکشیده. بایرام گفت: ها، بله. سولگون پرسید: حالش چهطوره؟ بهتر نشده؟