کتاب فراری ها

فرازهایی از مبارزه برای حضور در جنگ سوریه

امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
12,000
خرید
40,000
10%
36,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب فراری‌ها

کتاب فراری‌ها (فرازهایی از مبارزه برای حضور در جنگ سوریه) به قلم محمدمهدی احمدیان در انتشارات راه یار به چاپ رسیده است.  این کتاب به سختی، موانع و تلاش‌های پیش روی شخصیت‌هایی اشاره می‌کند که برای رسیدن به هدف خود استقامت ورزیدند و برای دفاع از آرمان و انقلاب، خود را به میدان شهادت رسانند.

کتاب فراری‌ها در دو فصل جمع‌آوری شده است‌، در فصل اول به روایت زندگی شهدای مدافع حرم شامل حسن قاسمی‌دانا، جواد کوهساری، مرتضی عطایی، علی‌اکبر زوارزاده، حسین محرابی، مصطفی و مجتبی بختی پرداخته می‌شود و در فصل دوم به روایت سه رزمنده صادق رفیعی، مهدی عطایی و علی قوتی اشاره می‌شود. بخشی از مصاحبه‌ها پاسخی است به سوالاتی که دغدغه ذهن مخاطبان است و  پاسخی بر این شبهه که این افراد برای منفعت مادی به دفاع از حرم رفتند و خوشبختانه مخاطب بعد از مطالعه کتاب به این مهم پی می‌برد که این شهدا برای آرمان‌هایی بالاتر از مادیات رفتند.

گزیده کتاب فراری‌ها

روحم از هیچ‌چیز خبر نداشت. مصطفی، خادم حرم امام رضا (ع) بود و من هم خیالم راحت بود که کار پسرم پاک و بی‌حاشیه است و لقمه نانِ حلالی برای همسر و دو دخترش می‌برَد. از مجتبی هم اطمینان داشتم که مدرک ارشد حقوق را می‌گیرد و اگر در آزمون قضاوت کار به جایی نبرد، دنبال کار وکالت خواهد رفت. سر ظهر بود که سروکلّۀ دو برادر، با هم، پیدا شد. حضور بچه‌ها این وقت روز، آن هم هر دو با هم، خیلی عجیب بود.

از خودم پرسیدم این وقت روز کجا همدیگر را پیدا کرده‌اند؟ چرا مصطفی نرفته خانۀ خودش؟ چطور هم زمان با هم آمده‌اند اینجا؟ اما با وجود این‌ها خیلی خوش‌حال بودم که آمده‌اند. مصطفی دست من را بوسید. نگاهش همه جای آشپزخانه می‌چرخید. عادت داشت هروقت می‌آمد خانه، هر کاری را که توی آشپزخانه زمین مانده بود، انجام دهد. نگاهش را دنبال کردم و گفتم: «لازم نکرده کاری بکُنی. ظرف نَشُسته که نداریم، جارو هم کشیدم. بیا ببینم کجا بودید شما دو تا؟» دو زانو نشستند کنارم: یکی سمت چپ و آن یکی سمت راست.مصطفی گفت: «مامان، ما برای مشورت برای امر خیر اومدیم.»

چشم‌هایم برق زد و ناخواسته به مجتبی نگاه کردم. مجتبی لبخند ملیحی بر لب داشت. مطمئن شدم حدسم درست است. خیلی وقت بود دوست داشتم برای مجتبی آستین بالا بزنم و دست این ته‌تغاری را هم به زن و زندگی بند کنم؛ اما هیچ‌وقت زیر بار نمی‌رفت. همیشه برایم سؤال بود که مجتبی با این همه شیک‌پوشی و جلوی  آینه  ایستادن و به  خود رسیدن و عینک دودی و تافت و عطر و ادکلن، چرا به ازدواج روی خوش نشان نمی‌دهد! تا حالا چند دختر را هم پیشنهاد کرده بودم؛ اما قبول نمی‌کرد.
گفتم: «خُب الحمدلله که خیره! بگید ببینم.»

صفحات کتاب :
184
کنگره :
‏‫‬‭BP۵۲/۶۶
کتابشناسی ملی :
8444032
شابک :
9786227629217
سال نشر :
1400

کتاب های مشابه فراری ها