چشم های سیدعلی آقا به زمین بود که همان جا دلش لرزید و اشکش جاری شد. به سجده رفت و گفت: «یا علی من آمده ام خودم را بسپارم به دست شما. تا آخر عمر، تا آخرین نفس، تا همیشه بپذیر مرا.» و اشکها بود که می آمد و شانه ها بود که می لرزید و دل بود که لحظه لحظه گره می خورد به محبیت علی و آل او.
سه سالی از اقامتشان در نجف گذشته بود و باید جمع می کردند و باز می گشتند به سمت تبریز....
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالی...