کتاب دیوار نامرئی دربارۀ پسری به نام پاتریک است که خواهری بزرگتر و برادری کوچکتر از خود دارد و مثل همه بچه وسطیها، احساس میکند به اندازهی فرزندان دیگر مورد توجه خانواده قرار نمیگیرد و احساس تنهایی میکند. پاتریک که علاقه زیادی به هیجان بازیهای کامپیوتری دارد، روزی هنگام بازی کامپیوتری ناگهان بازی قطع میشود و یک شخص ناشناس روی صفحه نمایش ظاهر میشود و از یک مسابقهی تلویزیونی با جایزه یک میلیون دلاری خبر میدهد و میگوید که مسابقه هر شنبه، ساعت 10، در کانال هشت تلویزیون برگزار میشود.
کتاب دیوار نامرئی کودک و نوجوان، داستانی هیجانانگیز و پراوج و فرودی دارد که با شخصیت اصلی داستان همراه میشود و به جهان موازی سفر میکند، با معماها دست و پنجه نرم میکند و به نوعی آزمون گذار از دوران بلوغ را طی میکند. کتاب دیوار نامرئی نوشته امیلی رودا و ترجمه محبوبه نجف خانی با مضمونی مبنی بر اهمیت بنیاد خانواده و بحران دوران بلوغ با ساختاری فانتزی می باشد.
کسی انگشت پای پاتریک را محکم لگد کرد. پاتریک چشمهایش را باز کرد. او دوباره به فروشگاه برگشته بود. پسر نوجوانی وحشتزده به او خیره شده بود. پسرک منمن کرد: «معذرت میخوام. ندیدمت.» پاتریک گفت: «اشکالی نداره.» پسرک با حیرت به او نگاه کرد و بعد شانههایش را بالا انداخت و به راه افتاد و از کنار ردیف تلویزیونها و ویدیوها گذشت. پاتریک انگشت ضربدیدهاش را آرام به پشت پایش مالید.
پس موفق شده بود و وقتی این فکر در ذهنش شکل گرفت، فهمید که هنوز هم میتواند صدای ضربهٔ آهنگر ساعت فروشگاه را که بر سندان میکوبد، بشنود. دست کم در این مورد «بوبی کوپید» درست گفته بود. زمان واقعا ایستاده بود. پاتریک که به سختی میتوانست تعادلش را حفظ کند، به طرف در خروجی به راه افتاد.