کتاب کودک نشان به همان نشان، داستان دختریست که عاشق آببازی است و آموزشها و تذکرها در او کارگر نیست. آیسو از اینکار لذت میبرد و همین برایش کافیست. چه آیسو بداند و چه برایش بیاهمیت باشد آب مهم است و حیات موجودات زنده به آب بستگی داد. اگر انسان بیتوجه باشد و در اسراف و هدر دادن آب اصرار بورزد، اگر تذکرها بیتاثیر باشد و مردم بیتفاوت، طبیعت دست بهکار میشود.
همانگونه که در طول تاریخ، بشر را گوشمالی داده و تنبیه کرده. مثل آیدین در صد سال پیش. آیسو در رمان «نشان به همان نشان» تنبیه میشود. حالا باید آیسو و آیدین تلاش کنند خواستهی مادر طبیعت و ابر و باد را برآورده کنند تا خودشان و دنیا را از خطری بزرگ نجات دهند.
مادرم تا خانه فقط حرف زد و پدرم حرفهایش را تایید کرد. توی خانه، مادرم هنوز حرف میزد: باور کردنی نیست! حالا چه کار کنیم؟ نمیتواند حقیقت داشته باشد، به خواب شبیه است. نه این امکان ندارد... رفت جلو آینه ایستاد، از من پرسید: مطمئنی بالای سر من هیچ ابری نیس؟! با سر تایید کردم. پدرم کز کرده بود روی مبل. امیر هنوز ایستاده بود کنار پنجره، درست همان جایی که قبلا بود، شاید در غیاب ما ننشسته بود. دلم به حالش سوخت. اتفاقهای حیاط را با چشم خودش دیده بود، متعجب به نظر نمی رسید.
پدرم طومار را از توی سماور درآورد. مادرم دوید آن را گرفت. به خطهایی که با جوهر سیاه نوشته شده بود، نگاه کرد. نشست روی صندلی و زل زد به سطرها. صدایی از من و پدرم در نمیآمد. مادرم طومار را پایین آورد و گفت: حتما اینجا چیزهایی نوشته است! مثلا این خط سیاه ریز، میبینی؟! از بس ریز است خوانده نمیشود! ...