نظر شما چیست؟

معرفی کتاب هستی

هستی یک رمان فارسی در حوزهٔ کودک و نوجوان نوشتهٔ فرهاد حسن‌زاده است که در کانون پرورش کودکان و نوجوانان منتشر شده است. این کتاب به‌عنوان کتاب سال شورای کتاب کودک برگزیده شد و به عنوان نامزد ایرانی جایزه جهانی هانس کریستین اندرسن ۲۰۱۸ و همچنین جایزه آسترید لینگرن برگزیده شده‌ است.

هستی دختر نوجوانی‌ است که نمی‌خواهد مثل بقیه دختر‌ها باشد. او از رفتارهای دخترانه خوشش نمی‌آید و آرزو دارد وقتی بزرگ شد راننده تریلی، خلبان و یا دروازه‌بان تیم صنعت نفت آبادان شود، اما وقتی جنگ اتفاق می‌افتد، در مسیر جدیدی قرار می‌گیرد و نگاهش نسبت به دنیای اطرافش تغییر می‌کند. جنگ و تبعات آن باعث می‌شود تا او به یکباره از کودکی گذر کند و پا به دنیای دیگری بگذارد…

زبان روان، پخته و پرهیجان‌ فرهاد حسن‌زاده، نویسنده این رمان رئال، شخصیت‌پردازی قوی و واقعی، استفاده از لهجه شیرین آبادانی، آمیختگی با نمک ضرب‌المثل‌های متفاوت در کلام پدر خانواده، روحیه شاد مادر، خلاقیت‌های کلامی و رفتاری اعضای خانواده، بیان حقایق تلخ و شیرین جنگ و شوخی و جدی حقیقی زندگی آدمیزاد، این رمان را پر قدرت و جذاب ارائه داده است.

گزیده کتاب هستی

روی صندلی عقب دو نفر نشسته بودند و من و بابا باید صندلی جلو می‌نشستیم. بابا در جلو را باز کرد، ولی سوار نشد. به سیگارش یک زد و ته بلوار را نگاه کرد. چیزی نبود، یعنی من که نفهمیدم به چی زل زده، هوا گرم و بدجوری شرجی بود. انگار توی حمام نفس می‌کشیدیم.

راننده دوباره و سه‌باره هوار کشید: «فرح آباد..... ایستگاه هفت.... یه نفر ...» نمی‌دانم چرا یک نفر پیدا نمی‌شد که بخواهد برود فرح‌آباد و ما را نجات بدهد. به گچ دستم نگاه کردم و به دردی فکر کردم که آرام‌آرام زیر گچ پخش می‌شد. دلم می‌خواست دستم را بمالم و دردش را کم کنم، ولی نمی‌شد. دستم از من خیلی دور بود، بابا درد را فهمید و سیگارش را نصفه خاموش کرد و سوار شد. من هم کنارش نشستم ،هنوز جرئت حرف زدن نداشتم.

تاکسی عینهو قابلمه داغ بود و آدم حس می‌کرد الآن است که مثل مرغ پخته شود. چشمم به عروسکی افتاد که جلوی آینه از نخ زردی آویزان بود. از عروسک بدم می‌‌آمد. مخصوصاً از موهای بلندش که تا مچ پایش می‌رسید. من هیچ‌وقت عروسک دوست نداشتم، از مسخره‌بازی‌های دخترانه بدم می‌آمد. از خاله‌بازی و مامان‌بازی حالم به هم می‌خورد. سرم را کج کردم که نبینمش، چند پسر ته بلوار گل کوچیک بازی می‌کردند. چه کیفی داشت اگر بابا نبود و دستم نشکسته بود و می‌رفتم قاطی‌شان بازی می‌کردم.

دیویی :
‏‫‭۸‮فا‬۳/۶۲
کتابشناسی ملی :
6138284
شابک :
978-964-391-624-4
سال نشر :
1398
قیمت نسخه چاپی :
1450000
صفحات کتاب :
222
کنگره :
‏‫PIR۸۰۲۲‬

کتاب های مشابه هستی