کتاب سردار گیله مردان نوشته نرجس توکلیلشکانی و در انتشارات راه یار به چاپ رسیده است. کتاب کوششی است برای ثبت سوگواریهای مردم گیلان در عزای بزرگ مردی که تاریخ به احترامش قیام کرد؛ مردی که سراسر زندگیاش حماسه بود و با شهادتش، حماسهای دیگر آفرید؛ حماسهای که رمز آن، پررنگ شدن کلمۀ وحدت بود. در سوگ او همۀ مردم گیلان، به دور از رنگ و قوم و نژاد و لهجه و جناح بندیهای سیاسی، به میدان آمدند و چونان عزای عزیرانشان، به سوگ نشستند.
گویی حالا و بعد از شهادت سردار دلها، نسل ما بعد از گذشت صد سال از شهادت میرزا، معنای لالاییها و آوازهای حزین مادربزرگ هایمان را در شهادت «سردار» به درستی فهم کرد. مادربزرگهایی که در رثای سردار جنگل میخواندند و اشک چشمشان را با گوشۀ روسری پاک میکردند. گویی حالا رسالت نسل ماست که از سردار دلها بگوییم؛ اشکها و گفتههای مردم در سوگش را ثبت و ضبط کنیم و به گوش آیندگان برسانیم.
مگر میشود؟! شده بودم مثل دیوانهها. مثل اسپند روی آتش، لحظهای آرام و قرار نداشتم. همان کلۀ سحر زنگ زدم به پسرم که شهر دیگری دانشجو بود. او هم خبر را تأیید کرد. در خانه همه گیج وگُنگ بودیم و ناباورانه خبر را به یکدیگر میدادیم! بعد از شهادت سردار، چندنفری نشستیم و فکرهایمان را ریختیم روی هم تا ببینیم چه کار بکنیم. تصمیم گرفتیم کارهایی را که قبلاً توی حسینیۀ خودمان میکردیم، حالا به نیت حاج قاسم انجام بدهیم.
رفتیم به حسینیه مان که چند قدمیِ آرامگاه میرزاکوچک خان است. داخل بستههای معیشتی که برای نیازمندها تهیه شده بود، عکس حاج قاسم را گذاشتیم. قاب چهرۀ خندان حاجی بود، عکس دستشان و چند تا عکس دیگر. برادرهای حسینیه هم زحمت چند پوستر را کشیدند و ما هم در سه شنبههای مهدوی، در آرامگاه میرزاکوچک خان، بین مردم پخش کردیم.