کتاب شهید حسین خرازی، که جلد هفتم از مجموعه «یادگاران» می باشد، مشتمل بر خاطراتی از شهید حسین خرازی است. حسین خرازی در اصفهان، یک روز جمعه ی ماه محرم به دنیا آمد. سر نترسش که از کودکی داشتش، کاری کرد که سر از تبعید در بیاورد؛ فرستادنش ظفار؛ عمان. فرار کرد. خیلی نگذشته بود که انقلاب شد. با دوستانش سامان دادن اوضاع آشفته ی آن روزها را شروع کردند؛ اصفهان، کردستان، بعد هم جنگ.
«یادگاران» عنوان کتاب هایی است که بنا دارد تصویرهایی از سال های جنگ را در قالب خاطره های بازنویسی شده، برای آن ها که آن سال ها را ندیده اند نشان بدهد. این مجموعه راهی است به سرزمینی نسبتا بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه ها و بازگفته ها. خواندنشان تنها یادآوری است، یادآوری این نکته که آن مردها بوده اند و آن واقعه ها رخ داده اند؛ نه در سال ها و جاهای دور، در همین نزدیکی.
ما را به خط کردند. از اول صف یکی یکی اسم و مشخصات می پرسیدند، می آمدند جلو. نوبت من شد. اسمم را گفتم. مترجم پرسید «مال کدوم لشکری؟ » گفتم «لشکر امام حسین. » افسر عراقی یک دفعه پرید. موهایم را گرفت به طرف خودش کشید. داد زد «حسین؟ حسین خرازی؟ » چشم هاش انگار دوتا گلولۀ آتش. سرم را انداختم پایین، گفتم «نه. »