امتیاز
5 / 3.0
خبرم کن
کتاب چاپی ناموجود است
38,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب استخوان خوک و دست های جذامی

کتاب استخوان خوک و دست های جذامی، روایت گر زندگی مردمانی است که اگر چه در کنار هم و نزدیک بهم زندگی می‌کنند، اما باز هم از یکدیگر دور هستند.

نام کتاب استخوان خوک و دست های جذامی، از حدیثی از امیرالمومنین علی (ع) گرفته شده است. امام علی (ع) می‌فرمایند: « به خدا سوگند که دنیای شما در نزد من پست‌تر و حقیرتر از استخوان خوکی در دست جذامی است». بسیاری از منتقدین معتقدند که کتاب صوتی استخوان خوک و دست‌های جذامی یکی از برجسته‌ترین آثار ادبیات روشنفکرانه دینی است.

کتاب صوتی استخوان خوک و دست‌های جذامی روایت گر زندگی 7 خانواده است که در 7 طبقه از برجی در شهر تهران زندگی می‌کنند. ساکنین این هفت طبقه هم چون دیگر مردمان شهر دغدغه‌ها و مشکلات مختص به خود را دارند و تنها وجه اشتراک این هفت خانواده سکونت در این برج است.

«در طبقه هفدهم دکتر مفید به همراه همسر و پسرش زندگی می‌کنند. پسر آن‌ها مبتلا به بیماری سرطان است و امیدی به زنده ماندن او نیست». «در طبقه 14 این برج دانیال به همراه مادرش زندگی می‌کند. او پدرش را از دست داده وزندگی‌شان از راه دریافت مستمری پدرش می‌گذرد. دانیال به طور مادرزادی دچار عارضه‌ای است که کله‌اش مانند عقب‌ افتاده‌ها کج و از حد معمول خود بزرگ‌تر است؛ اما بااین‌حال بسیاری از جملات زیبا و قابل ‌تأمل کتاب از زبان دانیال نقل می‌شود».

«در طبقه نهم دکتر محسن سپهر به همراه دختر و مادرش زندگی می‌کند و مدتی است که زنش درخواست طلاق داده است، اما با اطلاع از باردار بودن خود مجدد به خانه‌اش باز می‌گردد» .

«در طبقه هشتم جوانی به نام حامد به همراه مادرش زندگی می‌کند. حامد عکاس است، نامزد او برای تحصیل به خارج از کشور می‌رود. نگار دختری است که به آتلیه حامد رفته و حامد به دلیل شباهت وی به نامزدش عاشق او می‌شود». «در طبقه هفتم نیز فردی به نام شهرام زندگی می‌کند که پارتی‌های شبانه در خانه خود برگزار می‌کند».

«در طبقه پنجم نیز زنی بدکاره زندگی می‌کند که از همین راه نیز امرار معاش می‌کند، اما کیانوش عاشق این زن می‌شود». «در طبقه چهارم از این برج فرد خلافکاری به نام نوذر زندگی می‌کند که نقشه قتل صاحب یک زمین را به همراه دو دوستش می‌کشد، اما در نهایت نوذر نیز به دست دو دوستش کشته می‌شود.

درباره نویسنده کتاب استخوان خوک و دست های جذامی

مصطفی مستور؛ نویسنده، پژوهشگر و مترجم ایرانی در سال 1343 در اهواز چشم به جهان گشود. وی در سال 1367 مدرک کارشناسی خود را در رشته مهندسی عمران از دانشگاه شهید چمران اهواز اخذ نمود و سپس در رشته زبان و ادبیات فارسی در همان دانشگاه برای اخذ مدرک کارشناسی ارشد مشغول به تحصیل شد.
وی در طول فعالیت حرفه‌ای خود موفق به کسب چندین جایزه به شرح زیر شده است:

انتخاب رمان روی ماه خداوند را ببوس به عنوان بهترین رمان در جشنواره قلم زرین در سال 79 و 80، انتخاب رمان استخوان خوک و دست‌های جذامی به عنوان بهترین رمان سال 1383، کسب لوح تقدیر از نخستین مسابقه داستان‌نویسی صادق هدایت.

گزیده کتاب استخوان خوک و دست های جذامی

از یه طرف تا چشاتون به هم افتاد، اولین کاری که می‌کنید، یعنی آسون ترین کاری که می‌کنید اینه که عاشق هم دیگه می شید. لعنت به شما و کاراتون که هیشکی ازشون سر در نمی آره. عاشق می شید و بعد ازدواج می‌کنید. صدام رو می شنفید؟»

«دانیال توی آپارتمان می‌چرخید و زیر لب آهسته با خود حرف می‌زد: فرض اول، مرگی در کار نیست، اگه مرگ نباشه، آدم‌ها از بزرگ‌ترین خطر و بزرگ‌ترین تهدید هستی نجات پیدا می‌کنند. آدم‌ها برای چی از مریضی می‌ترسند؟ برای اینکه بیماری همسایه‌ی دیواربه‌دیوار مرگه. برای چی از تصادف با ماشین می‌ترسند؟ برای این‌که در تصادف احتمال مرگ زیاده. برای چی از قبرستون و مرده می‌ترسند؟ برای اینکه قبرستون یعنی خونه مرگ».

«آنتونی فلو رو که می‌شناسی؟ می گه تو این دنیای عوضی و هیشکی به هیشکی دیگه چی باید اتفاق بیفته که مومنان اقرار کنند خداوندی در کار نیست یا اگه هست خیلی مهربون نیست؟»
«توی دانشگاه استاد پیری داریم که می گه عکس رو سه چیز می سازه: دوربین، عکاس و سوژه. می گه مردم معمولی به سوژه و مفهوم عکس توجه می‌کنند، ولی عکاس از ظرافت‌های بصری که کار دوربین و فیلتر و تکینک های چاپ و این‌جور چیزهاست لذت می بره».

«گفت: وقتی آدم‌ها رفتند کره ماه، با خودم گفتم لعنت به اون ها که به ماه هم رحم نکردند. گفتم ماه رو هم آلوده کردند. گفتم لعنت به انسان که ماه رو هم با قدم هاش ناپاک کرد». «سیمین جلو آسانسور ایستاده بود و زل زده بود به کلید کنار در. دستش را جلو برد. بعد به عقب آورد. باز جلو آورد و دکمه را فشار داد. درها، انگار آغوش هیولایی، باز شدند. سیمین رفت توی آسانسور. درها، انگار گور عمودی، بسته شدند. دکمه طبقه پایین را هم فشار داد. درها باز شدند و سیمین انگار تفاله‌ای از دهان غولی آهنین بیرون زد.

صفحات کتاب :
87
کنگره :
‫‭PIR8211‭‬ ‭/س2‏‫‭‭‮الف‬5 1395
دیویی :
8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
4668835
شابک :
978-964-362-197-1
سال نشر :
1395

کتاب های مشابه استخوان خوک و دست های جذامی