کتاب و ناگهان باران، خاطرات سید یوسف رضوی از دو سال حضور او در جبهه و خط مقدم است. در این کتاب خاطراتی از همرزمانش را هم بیان کرده است.
تولد و خانواده : در اسفند سال هزار و سیصد و چهل در خانواده ای معمولی در شهر ری به دنیا آمدم؛ پدر فردی زحمتکش و باسواد و مادر خانه دار بود. اغلب فامیل پدری و نیمی از فامیل مادری در شهر ری و در دور و اطراف خودمان ساکن بودند و پدر و مادر، هر دو فرزند بزرگ خانواده های پر جمعیت خودشان بودند به همین دلیل رفت و آمد فامیل به خانه ما زیاد بود؛ گاهی هم روضه داشتیم و زن های همسایه می آمدند و طبیعتاً ریخت و پاش و جمع و جور کردن و شست و شوی راهرو و حیاط و ظرف و ظروف بیش از حدّ معمول بود. من فرزند سوم و پسر دوم خانواده بودم و بعد از من سه برادر و دو خواهر دیگر به اعضای خانواده اضافه شدند.
پدر، مردی آرام و مهربان و قانع و ساده زیست بود؛ سرش توی کار خودش و توی کتاب بود و اهل دخالت در کار دیگران و چشم هم چشمی و رقابت با نزدیکان در امور دنیایی نبود و به آنچه در اثر یک کار پر زحمت و شرافتمندانه به دست می آمد راضی بود؛ همواره از دنیا به کم راضی بود و به ما توصیه می کرد که پاک و ساده زیست باشیم. به علم و آموزش اهمیت می داد و بارها شعر زیر را برایمان می خواند:
چه خوش گفت پیغمبر راستگوی
زگهواره تا گور دانش بجوی
در سال های ابتدایی به ما دیکته می گفت؛ درس می پرسید؛ در حل مسائل ریاضی کمک و خوش خط نوشتن را تشویق می کرد. اطلاعات زیادی درباره شخصیت های بزرگ تاریخ ایران معاصر و ایران باستان و همچنین بزرگان صدر اسلام و وقایع مهم و جنگ های صدر اسلام داشت.