کتاب زندگی اینجاست

کوتاهه هایی از زندگی آیت الله سیّدجواد خامنه ای(ره)

امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
22,500
خرید
60,000
15%
51,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب زندگی اینجاست

کتاب زندگی اینجاست، اثر مهدی قزلی؛ سـرّ سـلوک و راز عـروج آیت الله سـیدجواد خامنه ای(رحمه الله علیه) است؛ عبارتی کوتاه که معنای حقیقی حیات را جلوه می‌دهد: بودن با امام علیه السّلام. این مجموعه کوتاهه‌ها نیز به همین دلیل «زندگی اینجاست» نام گرفت.

در این کتاب که اکنون مهمان نگاه شماست، تلاش شده از پس صدها ساعت مصاحبه با نزدیکان و جست وجو و  خوانش کتاب‌های گوناگون، گوشه‌ها و قصه‌هایی واقعی از خط حیات پرچالش، اما همواره بی‌پیرایه و سراسر آرامش این عالم وارسته به روایت درآید؛ که هر چند هرگز جامع و دربردارنده‌ی همه‌ی ابعاد حیات و شخصیت ایشان نیست، اما می‌تواند تصاویر روشنی از زندگی و دلدادگی او و سیر و سلوکش در راه حضرت حق را نشان دهد تا نشانه‌ای پردرخشش باشد برای روزگار غبارآلود شدن راه و گم کردن نشانه‌ها. و چه بسا «زندگی اینجاست» آغازی باشد برای بیشتر دانستن از این زندگی.

گزیده کتاب زندگی اینجاست

باقرخان قبل از درگیری‌های تبریز در زمان مشروطیت اهل محلهٔ خیابان بود، هم محل آقاسیدحسین خامنه‌ای. بنّا بود و از داش‌های کوچهٔ قره باغی‌ها. برای خودش دارودسته داشت. هر روز توی درگاهی کوچه می‌نشست و همه از او حساب می‌بردند. اما وقتی سیدجواد از آنجا رد می‌شد و به درگاهی کوچه می‌رسید، باقرخان به احترام از جایش بلند می‌شد و به سید نوجوان سلام می‌کرد. به دوستانش می‌گفت: «پسر آقاست.»
باقرخان از ارادت‌مندان آقا سیدحسین بود.
آقاسیدحسین و اطرافیانش در ماجرای مشروطه وارد شدند. کمی بعد، زدوخوردهای مشروطه‌خواهان و دولتی‌ها و جنگ‌های محلهٔ امیرخیز شروع شد. بعد از فرمان مشروطیت و به نتیجه رسیدن مبارزات، آقاسیدحسین از دنیا رفت و سیدجواد در نوجوانی یتیم شد. بعدتر تبریز توسط روس‌ها اشغال شد و سیدجواد اعدام ثقه الاسلام و علما و روحانیون دیگر را در روز عاشورا به چشم دید. همین طور شهادت شیخ محمد خیابانی که شوهر خواهرش بود. شاید همۀ اینها در دوری سیدجواد از سیاست مؤثر بود. بعدها هم علاقه‌ای در او برای ورود به سیاست جوانه نزد. با اینکه پدرش در مسائل اجتماعی فعال بود و برادرش سیدمحمد، معروف به پیغمبر هم، چنین بود.
صدای چاووش خوانی، سیدجواد را به هم ریخت:
دوشدی خیالیمه گینه گلزار کربلا
دیوانه ایلدی منی بازار کربلا
قربان اولوم حسین او شش گوشه قبریوه
گویلوم چوخ ایستیری اولا زوار کربلا
چاووش خوان در کوچهٔ قره باغی‌ها می‌خواند، مثل هر وقتی که مسافری به کربلا و نجف می‌رفت. سیدجواد آن موقع نوزده سالش بود. دلش پر زد برای زیارت امام حسین(علیه السّلام). به مادرش گفت می‌خواهد برود کربلا. مادر مخالفت کرد. سیدجواد را هنوز جوان‌تر از این می‌دید که برود سفری دور و دراز. سیدجواد اما اصرار کرد. پافشاری‌اش بالاخره مادر را راضی کرد. مادر گفت: «حالا که می‌روی جنازهٔ پدرت را هم ببر وادی السّلام دفن کن.»
آقاسیدحسین وصیت کرده بود در نجف دفن شود.

جنازه‌اش را به رسم آن زمان در صندوقی به امانت در تبریز به خاک سپرده بودند تا وقتی که امکان بردن به نجف فراهم شود. سیدجواد اولین سفرش به عراق را با پدر رفت.
هنوز بیست سالش نشده بود که رفت عتبات. بعد از اینکه جنازهٔ پدرش آقاسیدحسین را دفن کرد در وادی السّلام، برادر بزرگ‌ترش سیدمحمد پیغمبر، که آدم شناخته شده‌ای بود در نجف، راهنمایی‌اش کرد که در خانه بنشیند برای پذیرایی از مهمان‌هایی که خواهند آمد.
آقاسیدحسین آن قدر عالم سرشناس و معتبری بود که به احترامش آقاسیدابوالحسن اصفهانی و آقای نایینی و... آمدند به دیدار پسرش، سیدجواد جوان. تقریباً کسی از مراجع و علمای نجف نماند که برای این دیدار نیاید.
دو سه روز بعد هم سیدمحمد پیغمبر، برادرش را برد برای بازدید علما. 

صفحات کتاب :
127
کنگره :
‏‫‭BP۱۵۳/۵‬‬
دیویی :
‏‫‭۲۹۷/۹۹۸‬‬
کتابشناسی ملی :
۸۹۳۱۸۲۰
شابک :
‫‭‬‭‭‬‭‭978-622-7491-64-7
سال نشر :
1401

کتاب های مشابه زندگی اینجاست