کتاب زندگی در باتلاق فریب به تحلیل موشکافانهی ترفندهایی میپردازد که به واسطهی دست به خود فریبی میزنیم دنیل کلمن با استناد به تمام شواهد و مدارک موجود از نحوهی عملکرد مغز تا پویایی تعاملات اجتماعی به ما نشان میدهد که چگونه صمیمیترین روابطمان جریان عادی زندگی روزمرهمان واقعیات سادهی زندگی خود را از طریق دفن افکارو خاطرات دردناک دستخوش انحراف میکنیم در واقع خود فریبی نوعی سپر نوعی سپر نظامی است برای حفاظت از خویشتن سیلایی است به سوی بقا که تمام انسانها خود را به جریان پر تلاطم آن می سپارند اگرچه این خودفریبی در مواقعی می تواند مفید و خوشایند به نظر برسد اما در عین حال می تواند خطرناک و حتی کشنده باشد.
نگارنده در کتاب زندگی در باتلاق فریب به بررسی خودفریبی در ابعاد فردی، خانوادگی و اجتماعی میپردازد. وی در بخش نخست با نشاندادن تعامل مؤثر مغز و ذهن در کنترل اضطراب، ساختار کلی توازن بین رنج و توجه را بررسی میکند. در بخش دوم الگوهای مؤثر ذهن برای نمایش فرآیندهایی را تشریح میکند که به تعامل بینابین توجه و اضطراب منجر میشوند.
در بخش سوم با کمک این الگوی ذهنی به درک تازهای از حالت تدافعی روانی، نمونه بارزی از خود فریبی دست مییابد. در بخش چهارم راههایی را تبیین میکند که از طریق آنها عادت گریز از اضطراب به واسطه بیتوجهی به واقعیات از والدین به فرزند منتقل میشوند. در بخش پنجم با تشریح زندگی گروهی و اجتماعی نشان میدهد که چگونه طرحوارههای ذهنی مشترک، پویایی گروه را در دست میگیرد و آن را هدایت میکند و در آخر از الگوی مشابهی برای جستوجو و کشف برداشت و نگرش اجتماعی نسبت به «واقعیت» استفاده میکند.
سازوکارهای دفاعی دلخواه ما به صورت شگردهای ذهنی همیشگی در میآیند. هر ترفندی که در لحظههای حساس و حیاتی، مفید واقع شود و اضطراب را در کنترل خود در آورد و فرد از نتایج حاصل احساس رضایت کند، به احتمال زیاد، دوباره امتحان میشود.
اپشتاین، رماننویسی که در بخش قبل از او گفتیم، در دوران کودکیاش متوجه شد که ترفند جداسازی به او کمک میکند تا غم از دست دادن پدر را از خود دور کند. همین روش جدایی از احساس رنجآور، سالها بعد، هنگامی که اپشتاین با کابوس وحشتناک هولوکاست روبهرو شد، خود را نشان داد. بیمار آنا فروید، همان دختر جوانی که احساساتش در کودکی به دلیل رفتار تحقیرآمیز پدرش لطمه دیده بود، با گذر زمان، رفتاری نیشدار و تحقیرآمیز یافته بود.
سازوکارهای دفاعی موفق، به تدریج به شکل عادت در میآیند و عادت، شکلدهندهی گونه و سبک خاص شخصیتی و واکنشی است. این شیوههای شناخته شده، به امری عادی تبدیل میشوند؛ هرگاه رنجهای روانی سر راه ما قرار میگیرند، به آغوش آرامش بخش آنها پناه میبریم. آنچه در ابتدا ممکن است کشف تصادفی جالب و ارزشمندی در مبارزه با اضطراب تلقی شود، با گذر زمان به عامل تعیینکنندهی نحوهی ادراک و شیوهی واکنش ما نسبت به پیامدهای جهان اطراف مبدل میشود. مهارت یافتن در به کارگیری چنین ترفندهایی به این معناست که ما از بخشهایی از تجربیاتمان حمایت و بخشهای دیگر را بدون استفاده، مسدود میکنیم؛ در واقع، گسترهی افکار و احساساتمان و آزادی عمل و ادراکمان را فقط به دلیل دستیابی به احساس آرامش و سکون، محدود می کنیم.