کتاب عملیات نفوذ نوشته سیدحمید مشتاقینیا و محسن علیجانزاده است. کتاب عملیات نفوذ به روایت نفوذ طلبه شهید محمد تورانی در تشکیلات منافقین میپردازد. دشمن همیشه در کمین است. این جمله را آنانی خوب درک می کنند که عمری را با توطئه های فکری، فرهنگی و نظامی دشمن دست و پنجه نرم کرده اند. استان مازندران به دلیل هم جواری با یکی از دو قطب اصلی امپریالیسم یعنی کشور شوروی سابق و همسایگی با پایتخت، همواره مورد طمع دشمنان این مرز و بوم در اجرای سیاست های زیاده طلبانه شان قرار داشته است.
با پیروزی انقلاب اسلامی و تهدید منافع جهان خواران، انواع گروهک های التقاطی و معارض با دین و انقلاب در سطح این استان به صورت آشکار یا پنهان به فعالیت های گسترده ای دست زدند. نگاهی اجمالی به عملکرد برخی گروهک ها نشان می دهد گاه مرکزیت تقویت بسیاری از جریان های مارکسیستی و ... در این استان قرار داشته است.
محمد تورانی در روستای ایلال از توابع منطقه چهاردانگه در حومه شهرستان ساری به دنیا آمد. این روستا از مناطق محروم بهحساب میآمد و حتی جاده ماشینرو نداشت. خانواده محمد ازنظر اقتصادی، وضعیت خوبی نداشتند. محمد در کودکی مادر خود را از دست داد. او بهرغم کمبود امکانات مادی، درسهایش را خواند و با زمینه هوشی و اعتقادی که در خود داشت به تحصیل در حوزه علمیه روی آورد. محمد در مدرسه علمیه مصطفی خان ساری مشغول به تحصیل گردید و مدتی را نیز در شهر مقدس قم به یادگیری علوم دینی پرداخت و با گروههای مذهبی مبارز با رژیم طاغوت ارتباط برقرار کرد. به دلیل فعالیتهایی که بر ضد رژیم ستمشاهی داشت از سوی ساواک مورد تعقیب قرار گرفت. از این رو مجبور شد مدتی را در خفا به زندگی خود ادامه دهد.
تا زمانی که در ساری بود، در هر فرصتی به دوستان خودسر میزد و آنها را با مطالبات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و... اسلام و انقلاب آشنا مینمود. برای بچههای کم سن و سال کتاب میخرید و یا با شیرینی و شکلات، آنها را به رعایت احکام الهی تشویق میکرد. این در حالی بود که محمد خود ازنظر مالی از تمکن کافی برخوردار نبود. او علاوه بر تحصیل به کار نیز اشتغال داشت و نانآور خانوادهاش بود، ولی از هیچ کار خیری مضایقه نمیکرد. با دوستانی که زمینه مذهبی داشتند ارتباط برقرار میکرد و آنها را برای پای بندی بیشتر به مسائل شرعی و اخلاق دینی تشویق مینمود. گاهی هم رساله امام رحمه الله علیه) را به دست دوستانش میرساند. رفتارش طوری بود که در دل همهجا باز میکرد و آنها را تحت تأثیر خود قرار میداد. لبخند به لب داشت و حتی باکسانی که فکرشان با او نمیساخت با زبانی نرم و ملایم سخن میگفت. هیچوقت عصبانی نمیشد.
کسی پیش او احساس غریبی نمیکرد. آب هم که میخواست بخورد آن را اول به اطرافیانش تعارف میکرد و جرعهای هم که شده به خوردشان میداد. رفتارش سرشار از محبت و احترام بود. میگفت: کسی که نتواند بین دوستانش تألیف قلوب کند به درد هیچ کاری نمیخورد! او برای امرارمعاش خانواده، مدتی را در یک نانوایی کار میکرد که به خاطر حرفهایی که بر ضد رژیم زده بود، مورد تعقیب قرار گرفت و مجبور شد مدتی به تهران بگریزد.