کتاب هفت روز دیگر اثر مصیب معصومیان توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. کتاب هفت روز دیگر، مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم محمد تقی سالخورده از گردان «صابرین» می باشد.
دلداری و وداع
مهرماه بود. 17 یا 18 مهرماه که خانم آقای برادران آمده بود خانۀ ما و گفت:
- قراره برن سوریه؟
با تعجب پرسیدم:
کِی؟
- همین فردا-پس فردا!
همین فردا-پس فردا؟!
- نرگس تو اصلاً خبر نداری؟ اصلاً تو باغ نیستی ها
نه والّا محمد که چیزی نگفت.
همینکه خانم برادران رفت، هزار تا فکر و خیال کردم. تازه فهمیدم که اصلاً قضیۀ پاسپورت گرفتن محمد چیست. همینکه رسید خانه، گفتم: «محمد! شما میخواید برید سوریه؟! برای همین پاسپورت گرفتی؟»
گفت: «هیچی معلوم نیست. اگر هم بخوایم بریم، ممکنه همون لحظه کنسل بشه. مثل دفعۀ قبل.» دو روز تا رفتنشان طول کشید و همین دو روز، محمد مرتب مشغول صحبت کردن و دلداری دادن به من بود.
- محمد تو میخوای بری من نگرانم. محمد اونجا برات اتفاقی نیفته.
نرگس چرا اینطوری فکر میکنی؟
- خب جنگه. ممکنه زخمی بشی. طوریت بشه. من اونوقت با یه بچه چیکار کنم؟
من اینجا میمونم، باشه؛ اما تو ضمانت میکنی من چیزیم نشه؟
چه جوابی میتوانستم بدهم؟ فقط نگاهش میکردم. دید که حرفی ندارم، ادامه داد:
دست من و توئه که اتفاقی بیفته یا نه؟! یه آدمایی بودن که هشت سال جنگ رفتن و شهادت قسمتشون نشد. تو چرا به این فکر نمیکنی که دارم میرم زیارت حضرت زینب(س)؟ به بخشای خوبش فکر کن! اصلاً الآن کی میتونه بهراحتی بره زیارت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س)؟
مثل کسی که دارد برایم روضه میخواند، گریه میکردم؛ اما آرام. فقط نگاهش میکردم و اشک میریختم. گفتم:
- تو به فکر من نیستی. اگه تو بری، میدونی چهقدر به من سخت میگذره؟
الآن که تو اینجا هستی و میرم سر کار، هواتو دارم؟ مگه هستم که مواظب تو باشم؟
دیدم برای هرچه میگویم جواب دارد، گفتم:
- خب من هیچی. زینب چی؟
سریع جواب داد:
مگه الآن من دارم بزرگش میکنم؟
منظورش را فهمیدم، اما نمیخواستم کم بیاورم گفتم:
- نه من دارم بزرگش میکنم.
نه! تو بزرگش نمیکنی. مگه تو این سلامتیو بهش دادی؟ ما هیچکارهایم. هم تو، هم من. همه وسیلهایم.
نظر دیگران //= $contentName ?>
🙂💔خوب بود...