کتاب رصدخانه نوشته امیلی گریسون و ترجمه الهام شیخی ابومسعودی است. این کتاب حاوی تجارب نویسنده است. لیز از دردسرهای شهرت و اعتبار خواهرش به عشقی سوزان و پرالتهاب پناه میبرد.
کتاب رصدخانه نشان دهنده تجربه شخصی نویسنده امیلی گریسون است، رقابت میان دو خواهر است که مفهوم اصلی این داستان است. نویسنده در این باره میگوید: «من هم یک خواهر دارم و اگرچه روابط ما اصلاً شبیه هارپر و لیز نیست، با این حال همیشه به ایجاد رابطه ای خوب بین دو خواهر چه در زندگی حقیقی و چه در داستانم علاقه مند بوده ام».
با مطالعه رصدخانه این فکر به ذهن میرسد که چرا شخصیت اول داستان چنین مکان عجیب و غریبی را به عنوان محل سکونت خود انتخاب کرده است در نگاه اول این طور به نظر میرسد که نویسنده خودش هم در چنین خانه گردی زندگی کرده ولی میگوید: «خانه من بسیار معمولی است، آپارتمانی در منهتن؛ فقط به
ستارهشناسی علاقهمندم. رصدخانه را برای اولین بار در هاوایی در
آتشفشانی خاموش نزدیک دیدم و بلافاصله بعد از آن ایده نوشتن این رمان به
ذهنم خطور کرد».
به ذهنم رسید کادوی خود را که یک عروسک بچه با کاغذ کادوی یک هدیه نفیستر ارسال کنم؛ اما قرمزرنگ بود تحویل ندهم و بعداً صرف نظر کردم و بعدها یک یادداشت تشکر صمیمی اما رسمی از مسن و خواهرم و شوهرش، کارلو بریکو، که یک تاجر ایتالیایی نسبتاً کلکسیونر آثار هنری بود، دریافت کردم. من کارلو را نمیشناختم و به جشن عروسیشان که در ونیز برگزار شده بود و در مطبوعات هم از آن به عنوان یک عروسی محرمانه نام برده شده بود دعوت نشدم.
وقتی یک سال پس از تولد دومنیکا دعوت نامهای برای یک مهمانی به مناسبت تولد فرزند دوم هارپر (پسری بنام نیک) به دستم رسید از رفتن امتناع کردم.
برعکس من، خاله لیتریس در همه زندگی آن ها حضور داشت و در طول سالها مرا از وضعیت بچه ها آگاه میکرد: اینکه چطور دومنیکا عاشق اسبهاست و به کلاس رقص باله میرود و بستنی دوست دارد و مثل مادرش بدمزاج است؛ و اینکه چطور نیک بچه جدی، آرام و باهوشی مثل کارلو است و گاهی هم اخمو و بی مسئولیت. این خاله لیتریس بود که بهجای من مورد لطف و مرحمت خواهرم قرار میگرفت و بچهها را میشناخت و عمیقا آنها را دوست میداشت.
حالا همه این ها مرا به تعجب میانداخت، هنگامی که برای استراحت به تخت خود رفتم و سر را روی بالش گذاشتم و چشمانم را بستم، نمیدانم چرا گریهام گرفت.
وقتی خورشید بالا آمد بسیار دل تنگ و افسرده بودم و برایم سخت بود که از رختخواب بیرون بیایم و روزم را آغاز کنم. روزگاری من در این اتاق با هارپر زندگی میکردم، هرچند ما به ندرت با یکدیگر وقت میگذراندیم و فقط موقع خواب در یک اتاق میخوابیدیم؛ و حالا این اتاق هیچ شباهتی با اتاق دخترانه آن روزگار نداشت.
کاغذ دیواری راه راه طرح گل سرخ از بین رفته بود و یک تخت دونفره در آنجا قرار داشت. وقتی پس از مرگ والدینم به این خانه برگشتم دکوراسیون خانه را با یک تخت فرفوژه و یک دست مبلمان چوبی طلایی رنگ عوض کردم. از خیلی وقت پیش این خانه از هرچه که متعلق به خواهرم بوده پاک شده بود مگر یکی. در داخل آبدارخانه پشت آشپزخانه علامتهایی بامداد روی در کشیده شده که مادرم آن ها را برای اندازهگیری قد ما در طول زمان کشیده بود. همیشه، من و هارپر، دوقلوهایی که در هیچ موردی وجه تشابه نداشتیم، سربه سر و هماندازه بودیم.