کتاب سید آسایشگاه 15 شامل خاطرات میرجمال ستاره دان یکی از آزادگان اردبیلی است که جزء اسرای ایرانی اردوگاه تکریت بوده است. او در طول دوران اسارت، آزادگان را در آسایشگاه ها هدایت و رهبری می کرد و با پافشاری هایش در اردوگاه تکریت به اسرای ایرانی مُهر و قرآن داده شد.
نویسنده برای تنظیم این کتاب 11 ساعت با ستاره دان به گفت وگو نشسته است و برای تکمیل اطلاعات، خاطرات و پیدا کردن جزئیات بیشتر با چندین نفر از دوستان این آزاده نیز مصاحبه هایی انجام شده است.
کتاب سید آسایشگاه 15 از خاطرات دوران کودکی این شخص شروع می شود و پس از آن به خاطرات انقلاب در اردبیل، حضور در جبهه، خاطرات دوران اسارت و بازگشت به اردبیل پرداخته می شود.
در کوچه های انقلاب (خاطرات دوران نوجوانی)،
داشتم مرد می شدم (خاطرات زمان اعزام به جبهه)،
عصر روز ششم (خاطرات اسارت در اردوگاه جلولا)،
تکریت، اردوگاه 15 (خاطرات دوران اسارت)،
خبری در راه است (اشاره به زمان مبادله اسرا) و
عطر خوش زندگی (درباره بازگشت اسرا به ایران) بخش های مختلف این کتاب را تشکیل می دهند.
یکی از بچههای محلهمان در پادگان پارتی داشت و سور و ساتش همیشه مهیا بود. با اینکه گفته بودند در طول دوره از مرخصی ساعتی و شهری خبری نیست، ولی او هر هفته به مرخصی میرفت. برای اینکه پدر و مادرم از دیدن او ناراحت نشوند، برایشان نامه مینوشتم و میگفتم مشکلی ندارم. مادرم پیر بود و ناراحتی قلبی داشت. برایش نوشتم: «دوستم پارتی داره، ولی پارتیِ من هم خداست و بعد از اتمام دوره، شما رو خواهم دید.»
اواسط دوره گفتند آیتالله ملکوتی، نمایندة ولیفقیه در آذربایجان شرقی و امامجمعة تبریز، میخواهد برای بازدید به پادگان بیاید. اسلحهها را تمیز کردیم. مربیان آموزشی بالای سرمان ایستادند. گلنگدن زدیم تا از نبود گلوله در جان لوله مطمئن شویم. در میدان صبحگاه به خط شدیم. آیتالله ملکوتی آمد. سرهنگ جاویدنصب، فرمانده پادگان، در جایگاه ایستاد و توضیحاتی داد.