به قلم خانم فرشته احمدی که به زیبایی داستانی را به تحریر درآورده اند.
از محوطه گذشتم و وارد عمارت اصلی شدم، نگهبان پشت سرم دوید و برگه ای به دستم داد. طبق یادداشت باید به طبقه چهلم می رفتم. به راهرو نگاه کردم، پشت در هر آسانسور یک صف طولانی، متشکل از چهل نفر وجود داشت. چاره ای نداشتم. چمدانم را باز کردم و بال ها را بیرون آوردم. همیشه موقع بستن آن ها به دردسر می افتم.